سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

همه ی کهکشان خبر دارند از من و حجم بی کسی هایم
پچ پچ افتاده بین آدم ها ، همگی شاهدند تنهایم

سالها پشت هر دری رفتم ، گره تازه ای به کار افتاد
بعد از آن هرکه منتظر مانده ست، سر تکان داده ام : نمی آیم

مینشینم کنار حوض حیاط ، آب را روی آب میریزم
خسته از اشک های دیروزم. مانده در فکر های فردایم

چشم هایم غبار آلودند.خیرگی کار دست من داده ست
من ، همانی که با دو دست خودش غل و زنجیر بسته بر پایم .

به تماشا نشسته ای من را ...تو خدایی صبور و آرامی
من ولی کودکی پریشانم.. پر از آشوب و شور و بلوایم.

غرق افکار کودکانه ی خود فکر کردم که خسته ات کردم...
ماه در حوض آب می افتد ..." بنده ام ، گریه کن، من اینجایم..." 

 

ر.ابوترابی


خاطره شده درسه شنبه 95/4/8ساعت 9:18 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت