درد است ... بین ثانیه ها زوزه میکشد
مرگ است ... دور بستر من پرسه میزند
بغض است ... بین حنجره ام ناله میکند
اشک است ... روی گونه ی من بوسه میزند

خواب است چشم خیس مرا باز میکند
آه است ... شعله می کشد و تاب میخورد
سوز است ... استخوان مرا تیرمیزند
غم از کنار چشم ترم آب میخورد

هوهوی باد ساز مرا کوک میکند
گرد و غبار دور سرم چرخ میزند
پرده ، کتاب ، میز،قلم، صندلی ،زمین
دارد تمام دور و برم چرخ میزند...

ماه است... بین پنجره ها راه میرود
شعر است ...ذره ذره مرا آب میکند
بیدار مانده ام که نَمیرم ! نمیشود
گهواره های مرگ مرا خواب میکند

ر. الف!


خاطره شده درجمعه 95/2/3ساعت 11:41 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت