سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک جاده ی مه آلود پهن کنند پیش رویت و بگویند بـــــُـــــــدو !
تمام جاده هم پر از چاه و چاله !
هر قدمی که رد کرده ای گذشته ات است و هر قدمی که برمیداری حال و هر قدم پیش ِ رو آینده .
حالا اگر مردی به عشـــــــــــق ِ آینده آت قدم بردار !

***

من همان بهتر که بنشینم و "خلق الانسان ضعیفا"  را بیات بخوانم و حجاز تکرار کنم و صبا تحریر بزنم و با رست اوج بگیرم .

***

خدا

یکی از بنده هایت کور و کر و لال و منگ و دیوانه در هزار راه این دنیا گم شده و دارد چرخ میزند ...

چرخ

چرخ

چرخ

یک پایش روی گذشته است و یک قدم روی حال و آینده ش را هم طی نمیکند . آینده اش را زیر پا لِه میکند !

نه اینه تو که معبودی و عالم کلی و شاهد مطلقی و خدایی ، نغوذ بک ، ندانی ! نه . فقط این هراس ِ لعنتی و این خرناس های دائم شیطان زیر گوش بنده ات ،کلافه ش کرده . ترسیده .

از عالم و از آدم که هیچ ! از خودش هم ترسیده . ترسیده که پاهاش به سیاهچال ببرندش ...

که دست هایش خودش را هلاک کند.

که عقلش به فرمان شیطان ! تورا به شیوه ی خود بپرستد و فکر کند که وه ، چقدر خداپرست است .

خدا

میترسم .

التماس دعا گفتن از دهانم افتاده.

نه اینکه ناامید شوم ... نه .. نه .. هرگز !

فقط دیگر بلد نیستم باید چه بخواهم که هلاکم نکند . اصلا بلد نیستم زندگی کنم . خوب ها را به وسواس بد میگیرم و بد ها را به توجیه ، خوب! نابینا شده ام خدا .

عقلم زایل شده . دلم سیاه .

من ...

جایی ایستاده ام که دیگر هیچ نمیدانم ....

من فقط

فقط

میدانم

دوستت دارم ...

و فقط تورا دارم .

فقط تورا ...

میشنوی ام خدا ... !؟


خاطره شده درجمعه 93/1/8ساعت 6:43 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت