و من نمیدانم
تو
در کدامین گهواره
در حوالی ِ خدا
به خواب ناز رفته ای
و کدامین فرشته به جای من
برایت لای لای لای شب را صبح میکند ...
و نمیدانم
خنده هایت
_این سهم ِ شیرین عمر مرا_
هرصبح
به کدام حور بهشتی هدیه میکنی
و نمیدانم
صدای قلب کوچکت
شب ها
در سینه کدام مَلَک ،محشر بپا میکند ...
و نمیدانم تو ...
تویی که شاید هیچ وقت
لطافت دست های کوچکت دلم را نلرزاند
و هیچ گاه سرت
روی سینه ام
مرا از بهشت لبریز نکند ...
تویی که شاید هیچ گاه نعمت ِ بودنت ، سهم ِ فقر ِ من نباشد
...
و من خوب میدانم اگر آرزوی داشتنت را به ناامیدی بسپارم
عمرم کوتاه و کوتاه و کوتاه تر میشود
بهانه ی حیات ..................................
خاطره شده درشنبه 92/7/27ساعت
11:53 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |
Design By : Pichak |