آقا جان
این من و این خانه ای که مدام در پشت درش به گناه مینشینم
و این شمایی که نیستید تا بیایید و از کنار منزل ِ این غافل بگذرید و بپرسید : صاحب هذا الدار حر أم عبد ؟
و پاسخ بشنوید : بل حـــُر
و من بشنوم که پاسخ میدهید : صَدَقتِ ... لو کان عبدا لخاف من مولاه
لخاف من مولاه
لخافــــ ....
و متلاطم شوم
و به هم بریزم
و بشکنم
و با پای برهنه بیرون بدوم و به دامانتان بیفتم و توبه کنم ...
مولا
بیایید
دست ِ این بِشِرِ ِ حافی ِ این روز ها را بگیرید ...
بیایید اقا جان ...
----
پ.ن : داستان بشر حافی
خاطره شده دردوشنبه 92/6/18ساعت
10:9 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |
Design By : Pichak |