دخترک کنار قفس قناری نشست . در قفس را باز کرد
اشک هایش را پاک کرد و گفت : دختر کوچولوی من ...
من امشب خوب نیستم
تو به باغچه سر بزن
حال غنچه های محمدی را بپرس
دستی به سر شکوفه های یاس بکش
بگو مادر بزرگ کوچک خانه
امشب دلش گرفته بود
نیامد ...
همین .
قناری پرید ...
خاطره شده درجمعه 92/6/8ساعت
1:0 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |
Design By : Pichak |