سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آها

این هم یک جرعه آب خنک برای محبوبه ها ...


خوب شد زمستان سردی نبود ... خیلی سرد نبود ، میترسیدم به این بهار نرسند ...

اما رسیدند

ببین :

جوانه های ریزشان را 

لیــــــــــلا ... قبرت شده زادگاه شکوفه ها ، میبینی ؟ عطرشان را نفس میکشی ؟

بهار دارد چادر نماز سرت میکند ...

چادر نماز سبز با گل های سفید ، غرق عطر محبوبه

و لیلایی که زیر این چادر سر به روی خاک ها گذاشته است ...

:)

سر به خاک گذاشته ای ...

...

...

.............

سفره را چیده بودی ... آینه را ، سیب را ، سبزه را ...

خودت هم ساکت نشسته بودی و من قرار بود بیایم و سفره را ببینم و بگویم :

وه

این هفت سین است ؟

یاخدا به یُمن قدم ِ مریم مقدس ِ من،برایمان مائده فرستاده ؟ !

و گفتم.

لبخند زدی و  کنار سفره نشستی

چادرت پخش بر زمین شد و گل های  قالی ،جان گرفتند ...

پرسید م : تنگ ماهی اش کو ؟ در تجری من تحت الانهار جامانده  ؟و خندیدم ..

وخندیدی ...

آخرین دانه ی تسبیحت را غلطاندی و نگاهم کردی

_ اگر قرار به مُردن است ، بگذاریم در خانه اش بمیرد ... رودخانه ، دریا ...نه؟

لبخند زدم . آرام کنارت نشستم

چادر گل گلی ات را روی زمین چین دادم ... با انگشت ...  زمزمه کردم :

قرار به مردن نیست

قرار به حیات است

به نفس است

به عطر است

به زندگی است

به لبخند است ...

بخند لیلا

نگاه کردی ، خندیدی

خندیدم و تنگ را آوردم ...دو تا ماهی قرمز ...

--------------------

تنگ را آورده ام لیلا ...دو تا ماهی قرمز ...میگذارم روی خاک 

نگاهشان کن...

یادت که هست ؟ قرارمان به حیات بود

به نفس

به عطر

به زندگی

به لبخند

ماهی ها نمردند

دارند زندگی میکنند

.. .هنوز. . .

دست میکشم روی شاخه های محبوبه

با انگشت

چادربهاری ات را چین میدهم

لیلا

قرارمان یادت رفته ؟

قرارمان به حیات بود

به نفس

به عطر

به زندگی

به لبخند  ...

بخنـــــد لیلا ...

نه به خاطر قرارمان ...

به خاطر بی قراری ام ...

نه شبیه گریه های من ، شبیه ِ خند ه های همیشه ات

بخند لیلا ...


خاطره شده درسه شنبه 91/12/29ساعت 11:21 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت