سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دل کنده ای

شاید بی تفاوتی 

شاید هم بیزاری

نمیدانم


هرچه هست

انگار دیگر

حوصله ات به بی حوصلگی هایم نمی رسد 

همدردی ات به خستگی هایم

نفست به بی نفسی هایم

انگار دیگر

درکت به دردم نمیرسد

درکم به دردت

. . .

آه

همسفر ِ روز های داغ ِ بی کسی

پس و پیش کویر است و تو

بی خیال ِ عطش

هنوز سراب ندیده

رفیق نیمه راه شده ای

نمیدانم

شاید بهشت در سر داری

شاید جایی . . .چشمه ای . . .رودی . ...

شاید زمزم سراغ داری

شاید آبی میشناسی گوارا تر از سراب

نمیدانم ..

. . .

اما راستش

از وقتی

در این مسیر ِ پر نشیب ِ بی فراز . . .

کوله ی سنگینم را تنها به دوش میکشم. . .

شانه هایم درد میکند

. . .

این حرف ها بوی ناامیدی ندارد

طعم ِ دل گرفتگی دارد

رنگ و بوی  دلتنگی

تا وقتی بودی

هرم ِ این زمین ترک خورده را حس نکرده بودم

آفتابش روی دشمنی نداشت

خارش به تاول پاهایم طعنه نمیزد

همه چیز فراتر از نشیب بود . . .زیبا تر از کویر

هنوز جای پاهایت پیداست

پشت سر من . . .

کنار رد پاهای من

. . .

و نقطه ای که روی آن متوقف شده ای

و مرا به خودم سپرده ای

و به هر آنچه که من نمیدانم فکر میکنی

به هر آنچه خوب

برای خودت

و من به اندازه ی همین چند قدم

به اندازه ی همین فاصله

 به قدر تمام ترک های این زمین شکسته ام

به قدر عطش لب هایم سوخته ام

 گونه هایم

پهنه ی شوره زار است

خیس اشک

. . . .

اما وقتی تو بودی . . .

. . .

میشنوی رفیق . . .؟

یا رفته ای . . . ؟!


خاطره شده درپنج شنبه 91/3/18ساعت 11:14 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت