سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب المنتظر(به فتح یا کسر ظ! لا تفاوت بینهما)

به من گفت سه ساله وب مینویسی و نوشته ای راجع به امام زمانت نداری. چند ساعت به جمله اش فکر کردم و بعد با خشونت تمام به خودم گفتم:بی معرفت!
و قلم زدم:
انتظار...من انتظار را با حروفی آشنا تر از حروف الفبا هجی میکنم.
من انتظار را از حضور تا ظهور مرور میکنم.
من انتظار را می بویم.؟
 من انتظار را نفس میکشم .
من انتظار را...

بی خیال شعار و شعار.
میشینی سر دعای توسل.از اول :بسم الله!اللهم انی اسئلک رو میگذرونی...یا سیدنا و مولاناها را رد میکنی.توسل میکنی...توسل میکنی...اما منتظری... میرسی به یا ابا محمد ایها الزکی العسکری یابن رسول الله....آروم آروم قلبت تیر میکشه...چشمات گرم میشه...انتظارت لبریز میشه و برای بلند شدن آماده میشی ...پی امامت میگردی..آخر رو به قبله می ایستی و سمت کعبه امامتو پیدا میکنی..
دستتو رو سرت میذاری :یا وصی الحسن والخلف الحجه.. ایها القائم المنتظر المهدی یابن رسول الله ...اشک رو گونه هات میشینه..سینه ات از غم تیر میکشه...
دلت نمیاد بشینی..معمولا تا آخر دعا رو ایستاده میخونی.

شب قدر میشه.قسم میدی بعلیٍ...بالحسنِ...بالحسینِ...بعلی بن الحسینِ...قسم میدی...به بهترین ها.. به تمام کسایی که پیش خدا آبرو دارن.. اما منتظری...انتظار...انتظار...
دنبال امام زمانتی..میرسی به آخرین حجت.بلند میشی.قسم میدی:بالحجه

و بعد از اون آروم و در گوشی طوری که هیچ کس نفهمه با امامت درد دل میکنی:
آقاجونم...میبینی منو؟چشمامو میبینی؟به گنبد آبی یک مسجد خیره میشه... به بهانه ی تو...!میبینی زبانمو؟به دعای عهد میگرده.. به بهانه ی تو!
نمازمون با اذان انتظاره... به بهانه ی تو..
میبینی آقا؟بهانه جور میکنم برای ظهورت...بهانه میتراشم برای اومدنت...گفتم تحویل سال جمعه است.. بهانه ای برای آمدنت...به زور و دونه دونه علائم رو کنار هم میذارم و زمان رو به آخر میرسونم و غافل از قهقهه ی مستانه ی ثانیه ها فریاد میزنم آخر الزمان است.. شاید بهانه شود برای آمدنت...
میگم آیت الله بهجت فرمودند پیران هم امید داشته باشند به دیدار تو ...وعده ی بهجت، بهانه ای برای آمدنت...
هرسال منتظرم نایبت نام سال رو سال ظهور بذاره....تا شود بهانه ای..برای آمدنت...
بدها و بدیها رو میشمارم و اسم تمومشونو دجال میذارم ...تا بهانه ای شود برای آمدنت...

اما کمی فکر میکنم..آقای من .. دلم غرق غصه است و نفسم غرق گناه
و میدونم که امامی و طاقت گمراهی ذلیل ترین هایی مثل من راهم نداری.. می آیی و هادی میشوی پس :
بهانه میشوم آقا.. برای آمدنت...

پی نگار:
1- از مشهد اومدم .آقا جواب سلام همه رو دادند. اما من نشنیدم که براتون بیارم.
2-پست قبلی جو گیر(غم گیر) شدم گفتم آخرین پست از منزل پدری. حالا یادم اومده اگه پستی هم باشه از منزل پدریه..چون خودم رایانه ندارم.


خاطره شده دردوشنبه 88/4/29ساعت 1:50 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت