سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیاه

سفید

خاکستری

سیاهش جهنم است

سفیدش بهشت

خاکستری اش حال و روز من

فکر میکنم سفید قدم میزنم

اما

رد پایم سیاه است

فکر میکنم سیاه گام بر میدارم

ولی

سفیدی چشمم را میزند

خسته ام از این  "راه" "راه"های سیاه و سفید

خسته ام از این دوراهی

اصلا تصمیم گرفته ام دست بر دست بگذارم و بنشینم همین جا

دقیقا روی همین نقطه ی خاکستری

روی خاکستری ها که بنشینم 

در همین خاکستری ها گم میشوم

بسکه خاکستری است

روحم

جسمم

فکرم

نگاهم

تو ا ن م

تقصیر من نیست

آدم از درون که شعله بکشد

آخر تمام وجودش خاکستر میشود

حالا من هم یک مشت  خاکسترم

نگاهم کن

این روز ها

با یک نسیم

به باد میروم . . .

. . .


خاطره شده درپنج شنبه 91/1/10ساعت 3:3 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت