سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

دانشجو ها آرام آرام از اتوبوس پیاده شدندو به سمت در ورودی قدم برداشتند

__فاخلع نعلیک.انک بالواد المقدس طوی    __


بعضی ها با دیدن این عبارت کفش هایشان را در می آوردند و گوشه ای میگذاشتند و وارد میشدند

بعضی هم با کفش

و یک تذکر همگانی مدام به دانشجویان زائر داده میشد که    :

"خواهرا به هیچ وجه بدون جوراب نباشید"

"پوشاندن پا واجبه و بدون کفش رفتن مستحب"

"اگه جوراب نداری کفشتو در نیار خواهر من"

یک نفر بلند تذکر داد:"بدون کفش رفتن  مستحب نیست !"

دانشجوها وارد فکه  شدند . . .

فکــــــــــه خاکستری بود

از پشت عینک های دودی

که درست زیر سربند "انا عمار " جای گرفته بود

بعضی قدم هایشان بر خاک سنگینی میکرد

میگفتند پا گذاشتن بر این خاک . . . حرمت شکنی است  . . .

یک نفر مستاصل گوشه ای ایستاده بود وسعی میکرد رمل روی کفش هایش را بتکاند

 . . .

 به قتلگاه رسیدیم

همه نشستند

بعضی روی رمل . . . بعضی روی چفیه

راوی شروع به صحبت کرد

با احساس . . . با صدای جذاب و دلنشین

و مسئول صوت  یک آوای غم انگیز به اصطلاح معنوی را پس زمینه ی برنامه کرد

هوا عجیب عرفانی شد. . .عرفانی کاذب  

موسیقی متن انصافا شاد ترین دل را به عمق حزن یعقوبی میکشاند

حرف های راوی هم اصلا  ساخته شده بود برای همان موسیقی:

تو خداتو گم کردی . . .

کجای کاری ؟

خدا تا آخر دنیا از هیـــــچ بنده ای روی بر نمیگردونه

خدا دوستت داره

جوون . .. .ذکر نگو....ذکر میخوای بگی تسبیحتو بردار بگو::

خدا دوسم داره..خدا منو دوست داره . . .خدا منو دوست داره . . .خدا منو . . .

صدای گریه دانشجو ها فکه را پر کرد

دست به زیر چانه زده بودم و سرد ِسرد

اشک هایی که از پشت عینک دودی جاری میشدند رو تماشا میکردم

بی حوصله و سرشار از بغض

بلند شدم و خودم رو از راوی و موسیقی متن دور کردم

به یک روحانی از کاروان گفتم :

میشه برام روضه ی علی اکبر (ع)بخونید؟

گفت خانم بفرمایید با کاروان هماهنگ باشید

خسته بودم از  هماهنگی با این حزن های ساختگی

یه گوشه نشستم و با موبایل روضه ی علی اکبر (ع)گذاشتم :

بابا سلامِ آخرت دل منو . . . لبریز درد و غم کرد

کاری که تیر و نیزه با تن تو کرد . . . تن تو با دلم کرد . . .

آه ای گل محمدی تن تو شد . . . از تیغ و نیزه پر پر

دیگه نداره روی تو شباهتی . . .به چهره ی پیمبر

.................

اشک ها پاک شده بود

همه داشتند به سمت سر در خروج از منطقه میرفتند

صدای قهقه ای توجه ام را جلب کرد

صاحب همان اشک ها ی خاکستری . . .

. . .

سوار اتوبوس شدیم

بحث سر تاثیر گذاری جنوب و بازدید از مناطق بود

فقط گوش میدادم

یکی از بچه ها میگفت : حال و هوای مناطق خیلی عالیه .

من اینجا خیلی راحت گریه میکنم

دلم انگار سبک میشه

اما راستش خیلی زود اثرش میره

نمیدونم چرا

. . . .

شلمچه که رفتیم یه راوی که صدای آهسته  و نه چندان جذابی هم داشت

با روضه ی حضرت زهرا (س) روایتگریشو شروع کرد

دیگه خبری از موسیقی متن نبود

و اشکـــــ . . . باز هم شیشه ی عینک های دودی رو خیس کرد

بچه ها بعد از  روایتگری و روضه دنبال یه خلوتی میگشتن

دیگه کسی خیلی تو فکر  خاکی شدن چادر و کفشش نبود 

حال و هوای خوبی داشتند

..............

هنوزم بچه های اون کاروان  میگن :هیچ جا شلمچه نمیشه

نمیدونیم چرا . . . 

------------------------------

پ.ن:نقد توصیفی بود بر عملکرد مسئولین بعضی از کاروان های دانشجویی

که فکر میکنند برای نزدیک کردن جوان به خود و خدا

باید از ریتم موسیقی های غم انگیز متن در حین روایتگری استفاده کنند

مساله ای که باعث شد در این سفر راهیان نور خودم رو از کاروان جدا کنم

کاش بفهمندعطش کویر این چشم ها

با اشک موثر از غم موسیقی سیراب نمیشه

فقط همه چیز سراب میشه

سراب . . .

---------------

لینک شده در وبگاه عمار نامه


خاطره شده درجمعه 91/1/4ساعت 8:48 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت