سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با شتاب دوید و کف دستش را محکـــــــم به دیوار چسباند و با صدای پر ذوق کودکانه اش  داد زد . . استـــُـــــپـــــ


پسر بچه ی دیگری شتابان به او رسید و نفس نفس زنان دستانش را روی زانو گذاشت و

 حنده کنان گفت : نامرد...حسابتو میرسم و بعد صدای خنده ی هردوشان کوچه ی شهید مجید کریمی را پر کرد . . .

.................

با شتاب دوید و کف دست خونی اش را  را محکم به دیوار چسباند و با صدای پر از شور نوجوانی اش فریاد زد : الله اکـــــــــبـــــــر . . .

جوانی با شتاب و نفس نفس زنان سر کوچه ظاهر شد و لحظه ای ایستادو دست بر زانو گذاشت

و بریده بریده گفت :مجید رسیدن . . . بدو. . .و باز شروع به دویدن کرد . .

مجید اسپری رنگ وشابلونی با عکس امام را سریع از زیر پیراهنش بیرون کشید و . . .

صدای گلوله . . . تمام کوچه  را پر کرد . . .

................

زیر تابلوی شهید حسین خداداد بر میله تکیه زده بود و  همراه با آهنگ عقب و جلو میشد . . .

ریتم نوای داخل هندزفری را از روی تکان تکان خوردن نام کوچه که بر بالای میله نصب شده بود میشد فهمید . . .

دود سیگار بعد از هر پک محکم   دور سرش میچرخید و بالا میرفت و آرام آرام زیر تابلو محو میشد . . .

پسر جوانی با تیپی نه چندان دلنشین سوار بر موتور ترمز کرد و . . .

-چقد دیر اومدی پسر . . .

-بشین بریم بابا .  . .

-مامانتو چیکار کردی؟

-پیچوندم . .

صدای خنده ی شان تمام کوچه را پر کرد . . .

..........

گل های محمدی روی خیسی آسفالت افتاده بودند . . .

مادر کاسه ی خالی و قرآن را دست گرفته بود و هنوز تکیه زده بر درگاه در  قدم قدم دور شدن پوتین ها ی حسینش  را  آه میکشید . . .

حسین سر کوچه ایستاده بود و پابه پا میکرد . . .دل نگران بود. . . میخواست برگردد و مادرش را به داخل خانه بفرستد اما میترسید باز برای مادر وداع سخت تر شود .  . .

دلش شور و میزد و گاهی زیر لب زمزمه میکرد : ایشالا خدا اساسی شهیدت کنه..دِ بیا دیگه ه ه

پسر جوانی با چهره ای آرام و دلنشین سوار بر موتور ترمز کرد  . . .

-چقد دیر اومدی داداش . . . دق کرد مامانم........و سریع سوار موتور شد . . برو...

موتور به راه افتاد . . . و دستش را در آخرین نگاه . . برای مادر بالا برد . . .

-مامانتو چیکار کردی حسین؟

-راضیش کردم . . .تند برو از اتوبوس جا میمونیما

...............

میگویند صداها در زمین ...در اشیا . . . در فضا ضبط و ثبت میشود . . .

اصلا میگویند علم ثابت کرده . .

اما من برایش سند هم آوردم . . .

مثلا صدای یاحسین(ع) شهید نوجوان  کوچه مان . . . دیروز ترجیع بند خنده ی پسر بچه های کوچه شد ه بود . . .

یا مثلا دویدن شهید کوچه ی بغلی  . . .وقتی به سمت تانک میرفت و خمپاره میزد .  . . در گام های آهسته و باوقار دختر جوان آن کوچه نمایان بود . . .

یا خون شهید کوچه ی روبه رویی . . . . که در چادر مشکی خانم های محله جلوه کرده است . .

تو هم اگر بچه ی دهه ی هفتاد به بعدی . . اگر بعد از نسل خاک و خون و خمپاره و گلوله به دنیا آمدی . .. اگر مثل من چشمت جز صلح ندیده و از گل بالاتر نشنیده . . .

اگر از انقلاب جشن دهه فجر را میشناسی و از جنگ نمایشگاه دفاع مقدس و فیلم های سینمایی . . .

اگر تو هم مثل من لمس نکرده ای جنگ را . . . . حس نکرده ای خون را . . . ندیده ای شهید را . . . نشنیده ای تکبیر و تهلیل را . . .

اشکالی ندارد . . . من خوب میدانم که تو هم در عمق دلت میگویی بی دردی ما درد ماست . . .

من هم مثل تو . . . خون و گلوله و فریاد و بمباران و موشک باران و آژیر را نمیفهمم.....من هم مثل تو انقلاب و جنگ را نمیفهمم  . .

اصلا بیا به چیزهای دیگری فکر کنیم . . .

 . . . گاهی فقط به سکوت کوچه مان  . . . و به نیلوفرهای دیوار همسایه . . . و به خرده های گچ  روی آسفالت که زیر پای بچه ها در خانه های لی لی پا کوب شده اند . . .

و به هیاهوی بچه ها بعد از تعطیل شدن دبستان . . . و به ماشین پدر . . و به رفت آمد های آسان مادر . . .

و به غر زدن های مردم . . .که الان شاید . . . مهم ترین دغدغه شان . . .طولانی بودن صف نانوایی باشد . . .

به دور از تلاطم انقلاب . . . به دور از اضطراب جنگ

بیا ما ... طوفان ندیده ها . . .به این آرامش . . .خیلی خوب فکر کنیم . .


خاطره شده درپنج شنبه 90/9/24ساعت 10:19 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت