سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا چقدر تو را "عــــــــــــــبــــــــدالله" آفرید . . .


صورت و سیرتت محمد(ص)...

تن پاره پاره ات پیرهن یوسف(ص).........

دستمال خون به چشمانت.....

خـــــنــجـــــــر بر حـــنـــــــــجــــره ات.....

اسماعیل(ع)...

آه

پـــــــیـــــــــــامـــــــــــبـــــــــر کـــــــــــــربــــــلا..

به اندازه ی تمام تاریخ...

حجـتـــــ را بر دشمنانت تمام کردی . ..

----------------------------------------------------------

تمام دشت. . . .بوی تو را میدهد...

بوی تکه تکه های تورا....

ساعتی پیش بود....که خون به خون....به سمت خیمه تاختی . . .

عطش وجودت را به شعله کشیده بود...

خون فرصت لخته شدن پیدا نمیکرد....

لبت کویر شده بود و نور چشمانت به خاموشی میرفت...

کسی هنوز نمیداند حکمت برگشتن تورا . . . .

اما هر چه بود...هنوز خیمه گاه کربلا.....ذره ذره...با نوای لرزان تو میسوزد:

ألـــــعَـــطَـــشُ قَــــد قَــــتَـــلَـــــنـــی

و هنوز ...نم است...جای اشک های حــــســــــین...(ع) .....بر روی خاک های کربلا...

بابا دهانش خشک است علی.....بابا سراپا شعله است علی......بابا عطش دارد علی...

بابا هیچ کجا  حرفی از عطشش نزد....اما ..

تو که گفتی عطش...بابا فقط..به تو گفت...که تشنه است....

خیلی تشنه است...

لب بر لبت نهاد.....لب بر زبانت نهاد.....

و فاطمه زهرا..(س).....همان که فرات...مهریه اش بود......تماشا میکرد...

انگشترش را در دهانت نهاد.........همان انگشتر که...

وَارجَع إلی قِتالِ عَدُوَّک

باز گـــــــــــرد پســـــــــــرم..

ساعتی پیش بود که میتاختی.....میجنگیدی...بنی هاشمی شمشیر میزدی....

و دشمنان.....دانه دانه...هلاک میشدند...

زیر ضربه های شبه پیمبر کربلا....

کمـــــــــــربــــــــنـــــــد عـــلــــی بسته بودی و حنین و بدر و صفــیـــــــن را مجســـم میکردی . .

اما....وای..به وقتی...که فرقت را شکافتند....

آنوقت...

محـــــــــــــرابـــ کوفه مجســــــــم شــد...

خون جلوی چشــــمانـــتـــــ را گـــــرفـــتــــ...

قربانگاه مـــنـــا مجســــم شـــد . . .

و اســـــبـــــــ تورا برد...تا عمق   شمشیر ها.....تا قعر نیزه ها......تا اوج زخم ها......

و بردیدند.....

نه دست...نه پا....نه..

به اندازه ی تفسیر اربــــا اربــــا....

شمشیر زدند.. تمام تورا..

و بریدند.....تمام تورا....

و عرش خدا لزرید....و اشک حسین(ع)  لرزید....و صدای سکینه لرزید....و زانوی زینب لرزید...

و قتی که فریاد زدی:

یا أبَتا،

هذا جَدّی رَسولُ الله قَد سَقانی بِکَأسِهِ الاُوفَی شَربَةً لاعَزمَهُ بَعدَها أبدا

آه...میوه ی دل حسین(ع)

ساعتی پیش بابا نگاهت میکرد و دلتنگی اش برای پیمبر از بین میرفت...

اما حالا.....دارد فریاد میزند....بر بالین تو:

ولـــــــــــــــدی عــــــــــلـــــــی . . .

و حیران است...که چگونه تو را تا خیمه ها برد....

چقدر تکثیر شده ای علی(ع)...چقدر در آینه ی چشمان بابا مکرر شده ای علی (ع)

چـــــــقــــــــدر شـــــــــــهـــــــیــــد شـــــــــــده ای عـلی(ع)

به اندازه ی تمام شهدای کربلا...

حالا

بابا باید عمه را از تکه تکه های تو جدا کند.....

و عبا بیاورد.....

....

اسب ها میتازند....

جوانان بنی هاشــــــــم در راهند. . . .

و تو از دست نبی(ع) آب مینوشی...

کربلا میشنود....که آرام میگویی:سلام بر حسین(ع)

--------------------------------------------------------------

پ.ن:خدا میداند که من چــــــــــــــقدر دوستتــ دارم گل لیلا.....شفاعتم کن..

پ.ن:تاسوعا و عاشورا عازم سفرم و توفیق به روز رسانی رو ندارم...

نمیدونم در چه قالبی بگم که عادت و تکرار محسوب نشه..

اما واقعا محتاج دعا هستم.فراموشم نکنید...


خاطره شده درشنبه 90/9/12ساعت 6:46 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت