آدم هایش را ریخته ام دورم و وسط همه شان نشسته ام . . اتاقم شده پر از آدم . .
دانه دانه میکشمشان جلوو تند تند ورق میزنم برگه های خاک گرفته شان را . . .
کلی مطلب دارند . . .زبانشان ساده است و پر از ابهام . . اصلا قلمبه سلمبه بلد نیستند حرف بزنند . .
وقتی نگاه میکنند آدم سنگینی حس نمیکند . . . تازه اگر شما باشید لابد کلی هم میخندید . .
اما خب من از وقتی آمده ام اینجا اصلا به هیچ کس نمیخندم . ..هیچ کس هم به من نمیخندد. . .
دیروز یکیشان با یک ماژیک کلفت قرمز سمت چپ پیراهن آبی اش نوشته بود:این محموله شکستنی است .با احتیاط حمل شود . .
, بعد هم انگارکه دارد ادای اسلوموشن هارا در می آورد آهسته آهسته قدم های بزرگ بر میداشت و خم خم راه میرفت . . .
همان موقع بود که یکی از آن منگل های عاقل نما سرش داد کشید:هــــــــــــی ی ی ی. . تو باز لباستو داغون کردی . . .
من اینجا را دوست دارم . . .اینجا آدم هایی دارد که ادعای عقل ندارند . . .اصلا وقتی میخواهند به هم ناسزا بگویند میگویند ..هه عاقل ..و بعد هم از خنده ریسه میروند و پخش میشوند روی زمیـــ.. .
. . .
به اینجا که رسیدخودکار از دستش افتاد سرش را سریع به پشت بر گرداند و داد زد :
کی منو هل داد؟؟؟؟کی بود منو هل داد؟کی منووو از موضوع پرت کرد؟ دِ لعنتی کی هستی؟بگو کی هستی ؟
سرش را بین دست هایش گرفت و به حالت سجده روی زمین افتاد و شروع به گریه کرد . . .بلند بلند گریه میکرد . . .کلمات دو بند بالا زیر اشک هایش خیس میخوردند و با هم قاطی میشدند . . .
اتاق شده بود پر از صدای گریه . . .صدای گریه ای که ناگهان ساکت میشد . . .گاه گاهی سرش را بیشتر بین دو دستش روی زمین فشار میداد و صدایش را بالاتر میبرد و باز بعد از چند ثانیه ساکت میشد . .
وقتی صدای دستگیره ی در را شنید دیگر کاملا سکوت کرد . . .
کسی در را به زحمت باز کرد . . کاغذ های دست نویس زیر در مچاله شدند و و در باز شد . . .
کسی از در آمد تو که لباسش آبی نبود . . .
_ملاقاتی داری . . .
سرش را آرام بالا آورد و با شنیدن صدای محکم در چشمان خیسش را بست . .
روی زانوهایش خم شد و به زحمت دستش را به برگه های مچاله شده ی کنار در رساند . . . با دو دست صافشان و کرد و به جوهر های پخش شده رو ی کاغذ خیره شد . .
خواندنشان زحمتی نداشت وقتی همه را حفظ بود:
-عزیزکم. . .بعد از تو . . .دنیا را دار المجانین میکنم . . . تا همه مجنون شوند . . تا همه بدانند . .لیلای من . . .
آه . .لیلا . . .
سرت را از زیر خاک ها بلند کن و بگو ..این خانه . .چرا ینقدر خاک گرفته است . . .
راستی لیلا. . خانه ی کوچک تو . . . چرا اینقدر خاک گرفته است؟
لیلا . .خانه مان خاک گرفته است . . .
لیلا ..
صدای بلند و نامهربانی داخل سالن پخش شد :
آقای . . .
ملاقااااااااااااااااااااااااااتی دارید . . . . .
------------------------------------------
پ.ن:فقط یک توصیف کوتاه بود..همین...
Design By : Pichak |