دیشب
پای بغض هایم ...
دوباره . .
به ملکوت کبریایی حرمت بازشد. . .
تمام مسیر بغضم را روی زمین میکشیدم تا بیاورم و در خلوت صحنت رهایش کنم . . .
آنقدر سنگین بود که نمیتوانستم بلندش کنم...کشان کشان روی خاک کوچه ها کشیدم و آوردمش . .
دیشب. . . مثل آن روز هایم
-همان روز ها که مادر خطابت میکردم-
بی خیال از اطوار های بی معنا . . با همان چادر مشکی ...گوشه ی تاقچه ات . .روبه روی ایوان آیینه ات. . .
سنگ شدم . .
سنگ شدم تا دل آیینه های ایوانت برایم بسوزد ...تامرا بشکنند. .
سنگ شدم تا دل فواره های حوضت برایم بسوزد . . . تا مرا آب کنند. .
سنگ شدم تا دل طلایی گنبدت برایم بسوزد . . . تا مرا طلا کند . .
نشستم...فرصت ابری شدن نبود..
تا پناه شدی باریدم . .
آمده بودم درد دل کنم...آمده بودم کوله بار سنگین اشک را به شانه های پر مهرت بسپارم...
آمده بودم با تو نفس بزنم...
بلکه سبک شوم و حرمت "حرمت شکننده ای" را نشکنم....
"رنجاننده ای" را نرنجانم...
به "تلخی" . . .تلخی نکنم...
لبخند "نامهربانی" را نگیرم.. .
اشک به چشم "بی وفایی" ننشانم...
آمده بودم دلم را به دستت بسپارم...بلکه آرامش کنی و ...
رام برگردم..
اما...
وقتی برگشتم..
همه غم هایم را از حرمت ..کشیدند بیرون...
بغض هایم را از رواق خاکی حرمت جمع کردند و باز به حلقم ریختند...
به من گفتند..
فکر کردی که
بانوی آسمان ها...
به اشکت محل میگذارد؟
نه..
اوهم..
دوستت
ندارد...
مادر. . . میشود. . .کمی از خاکت را
به چشم و حلقم بریزی ...
تا کسی پیدایشان نکند..
تا دیگر نتوانند مرا از حرمت بیرون بکشند..
آخرشنیده ام..نبش قبر حرام است..
بگذار..پیشت ..بمانم...
پ.ن:با اشک مینویسم...با رعشه های انگشت . .
پ.ن2:پست 110 . . . عدد ها هم بهانه ی اشک میشوند . .
Design By : Pichak |