سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انگار عروسی داشتند...انگار خیلی عروسی داشتند..

 صدای بوق ماشین هایشان را تا نیم ساعت میشنیدم...فکر کنم عروسشان خیلی عروس بود که اینقدر بوق میزدند.

 شاید هم اینقدر بوق نمیزدند...شاید ماشین هایشان زیاد بود که خیلی صدای بوق می آمد..

 فکر کنم عروسشان خیلی عروس بود که ماشینهایشان اینقدر زیاد بودند...

شاید هم ماشین هایشان اینقدر زیاد نبودند...شاید فامیل زیاد داشتند که هرکس یک بوق میزد و صدای بوق ها زیاد میشدند...

فکر کنم عروسشان خیلی عروس بود که فامیلشان زیاد بودو همه آمده بودندو هرکس یک بوق میزد.....

شاید هم همه نیامده بودند شایددوست و آشنایشان بودند که فامیل جلوه میکردند

فکر کنم عروسشان خیلی عروس بود که دوست و اشنایشان هم آمده بودند و فامیل جلوه میکردند و بوق هم میزدند..

شاید هم آشنایانشان بوق نمیزدند..شاید آنها فقط کل میکشیدند..

فک کنم عروسشان خیلی عروس بود که آشناهایشان برایش اینقدر کل میکشیدند..

شاید هم اینقدر کل نمیکشیدند..شاید فقط بعضی ها کل میکشیدند و صدایشان بلند بود و من فکر میکردم خیلی ها کل میکشند..

فکر کنم عروسشان خیلی عروس بود که صدای کل فامیلشان اینقدر بلند بود...شاید هم.....

بی خیال..ادامه دهم هم شما دیوانه میشوید هم من...

 
 
پ.ن:قراره یه کم شاد تر بنویسممؤدب 

خاطره شده درسه شنبه 90/1/23ساعت 12:38 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت