بسم رب الشهداء
میتپند...می افتند...و جان میدهند...
خاک خونشان را نفس میکشد....آسمان خاک را ...فرشتگان آسمان را...
و من اینجا از پشت مانیتور های شیشه ای بی روح ....عروج عروج تماشایشان میکنم...
بی آنکه آغوشم مرهم دل خواهرانشان باشد.....بی آنکه صدایم آرام گوش فرزندانشان باشد...
.بی آنکه دستم به مشت های گره کرده شان برسد و زبانم به شعار باز شود...
بی آنکه پاهایم با صلابت گام هایشان هم قدم شود....
بی آنکه...
من فقط تماشایشان میکنم..
تماشا میکنم که لاله ها میشکفند و گونه هایشان خون میتراود....
تماشا میکنم که فرزندان سینه میشکافند و مادرها سینه ستبر میکنند..
تماشا میکنم که "ضالین" زنان و کودکانشان را از خانه ها به ویرانه ها میبرند و و طراوت ها را به جراحت میکشند...
تماشا میکنم که فرشتگان بر خون برگ غنچه ها "تکبیر" میکنند و خدا هزاران بار "تکویر" هایش را تکرار میکند:
....بای ذنب قتلت....
تماشا میکند و میتپم
تماشا میکنم و می افتم..
تماشا میکنم و جان میدهم...
من شیعه ام..
من حضور خدا را دردل های شکسته شان حس میکنم...
من صلابت محمدی (ص)را در فریاد هایشان میشنوم...
من عشق علی(ع) از چشمانشان میخوانم....
من روی نیلی زهرا(س)را در سیلی خوردن همسرانشان ترجمه میکنم...
من مظلومیت حسین(ع)و آلش را در قربانگاهایشان به اشک مینشینم..
من صبر زینب را در "مارایت الا جمیلا" های مادرانشان معنا میکنم...
من شیعه ام...
دستم به یاریشان نمیرسد...
ندایم به فریادشان نمیرسد..
اشکم به نگاهشان نمیرسد..
اما هر لحظه برایشان زمزمه میکنم:
نصر من الله و فتح قریب
پ.ن:..چند وقتی است سجاده ام بوی بحرین میدهد....
Design By : Pichak |