سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنام خداوند دیوار ها و شاپرک ها...

ترک شدم...

باز هم ترک شدم....

همیشه همینطور است...

اول برایشان عادیم...

بعد معتادم میشوند...

و بعد ترکم میکنند...

ترکم میکنند چون دوستشان دارم...

 چون معتادم میشوندولی من باز هم همانقدر دوستشان دارم...

و وقتی ترکم میکنند باز هم همانقدر...

من میدانم در چند روز آینده باز هم ترک میشوم....نمیدانم توسط چند نفر...شاید خیلی نفر

من ترک شده ام...

یک دیوانه ی طردشده که فقط روزگار بچه گانه تحویلش میگیرد و دنبالش میکند و خنده کنان سنگش میزند

عادت کرده ام به ترک شدن..عادت کرده ام به ترک کردن....حس میکنم دیگر احساسی ندارم

شده ام یک شاپرک آهنی...

شاپرک آهنی که روح ندارد...

که با کوچکترین بی احتیاطی ها جراحت بر نمیدارد...که حتی مرگ هم دنبال او نیست...

اصلا معلوم است کسی آهن را دوست ندارد...

حق دارند....آدم های شاپرکی....حق دارند ترکم کنند....

و من هم حق ندارم...

برای من همدردی دیوار ها بس است...

 این چند  بیت است که ابتدا و انتها ندارد...

برای شکسته های روحم سرودم:

گمانم اشک هایم را نم دیوار میفهمد...شکستن زیر باران را خم دیوار میفهمد..

تمام حرف های خیس و تب دار نگاهم را...سکوت تلخ و گنگ و مبهم دیوار میفهمد...

سرودغصه هارا با دلی پر سوز میخوانم....صدای زیر آهم را بم دیوار میفهمد...

فشار بغض های آجری بر پشت چشمانم....تحمل را ستون محکم دیوار میفهمد

من از وقتی که لبخندم ترک برداشت فهمیدم...زبانم را شکاف پر غم دیوار میفهمد...

 

 

پ.ن:این یک پست نیست.....نیمه شب نوشته ایست از دل...همین 


خاطره شده درشنبه 90/1/20ساعت 1:41 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت