• وبلاگ : ســ ا مـــ ع ســــ و م
  • يادداشت : زيــارتــنــامــه
  • نظرات : 3 خصوصي ، 32 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    در و ديوار خانه مي‌ديدند /آتشي را كه شعله ور مي‌شد
    آتشي را كه آه در پي آه/ زاده سينه پدر مي‌شد
    زير كپسولهاي اكسيژن/ سرفه مي‌كرد زندگي در تو
    روزها همچنان ورق مي‌خورد/ باز زخم تو تازه‌تر مي‌شد
    روي يك تخت چوبي بدحال ، چشمهايي كه گودتر مي‌رفت
    اشكهايي كه حلقه مي‌بستند ، قرصهايي كه بي‌اثر مي‌شد
    و تو با افتخار مي‌گفتي: «عشق تنها اميد انسان است ...»
    همه روزها و شبهايت در همين واژه مختصر مي‌شد

    صبح يك روز سرد پاييزي/ آخرين سرفه در فضا پيچيد
    آخرين برگ از درخت افتاد ... پدر آماده سفر مي‌شد

    ... بسيارزيبابود رفتم توحال وهوايي که خيلي به ندرت ميرم منم يه وبلاگ دارم ...منم وهمين وبلاگ تازه راه افتاده سريزنيد نظرهم بديد خوشحال ميشم

    پاسخ

    سلام.ممنونم از حضورتون ...چشم.خدمت ميرسم.