• وبلاگ : ســ ا مـــ ع ســــ و م
  • يادداشت : زيــارتــنــامــه
  • نظرات : 3 خصوصي ، 32 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    آفرين به اين قلم .. . اما من زن خبرنگاري رو ديدم که از فرط گريه سر قبر اين شهيد به هق هق افتاده بود .. . و رفت خانه شهيد آدرس خونه شهيد رو گيره . . . چه تحولي تو چهرها ش موج ميزد. به من هم سر بزن. سامع سوم. هرچند شما از امتياز بالا هاي پارسي بلاگي و قلم ضعيف ما به شما نميرسه. اما خوشحال ميشم بياي.
    پاسخ

    سلام.ممنونم. از لطفتون......بزرگواريد..چشم.
    واي خيلي خوشگل مي نويسي من عاشق نوشته هات شدم...

    پاسخ

    ممنون ونوس عزيز.لطف داري :)

    سلام

    نميدونم چي بگم

    فقط اينو بگم که واقعا زيبا بود

    عالي

    20

    پاسخ

    سلام.ممنونم زهرا جان:)
    + سلامت 

    منم نرفتم تا حالا

    اما مي رم

    خدا پدرتو بيامرزه که يادم انداختي!

    پاسخ

    خدا پدر شمارم بيامرزه:)

    من و جفاتي و سعيد و بروبچ درب داغون به خودمونخوش اومد ميگيم
    خيلي خوب خيلي هم عالي
    پاسخ

    خوش اومديد..
    سلام
    مدتي از فيض کلام ناب شما محروم بودم .
    دوباره توفيق حاصل شد تا خواننده آثار نفيستان باشم .
    در صهباناي بلاگ اسکاي هم با افتخار لينک شديد.
    سربلند و پيروز باشيد.
    پاسخ

    سلام..خوش برگشتيد.ممنونم:)

    salam

    ashk

    labkhand

    zibaei

    eshgh


    پاسخ

    سلام.ممنونم

    پاسخ

    :)

    زيارت قبول
    پاسخ

    ممنونم.

    در و ديوار خانه مي‌ديدند /آتشي را كه شعله ور مي‌شد
    آتشي را كه آه در پي آه/ زاده سينه پدر مي‌شد
    زير كپسولهاي اكسيژن/ سرفه مي‌كرد زندگي در تو
    روزها همچنان ورق مي‌خورد/ باز زخم تو تازه‌تر مي‌شد
    روي يك تخت چوبي بدحال ، چشمهايي كه گودتر مي‌رفت
    اشكهايي كه حلقه مي‌بستند ، قرصهايي كه بي‌اثر مي‌شد
    و تو با افتخار مي‌گفتي: «عشق تنها اميد انسان است ...»
    همه روزها و شبهايت در همين واژه مختصر مي‌شد

    صبح يك روز سرد پاييزي/ آخرين سرفه در فضا پيچيد
    آخرين برگ از درخت افتاد ... پدر آماده سفر مي‌شد

    ... بسيارزيبابود رفتم توحال وهوايي که خيلي به ندرت ميرم منم يه وبلاگ دارم ...منم وهمين وبلاگ تازه راه افتاده سريزنيد نظرهم بديد خوشحال ميشم

    پاسخ

    سلام.ممنونم از حضورتون ...چشم.خدمت ميرسم.


    به اعماق دل نشست....مثل هميشه...
    دلم خيلي تنگ شده..
    اين دوري تقصير دنياس يا دل اسير شده من ،نميدونم!....
    چقدر اين جمله با دلم بازي کرد:
    بيست و سه سالگي پلارک و قبر معطرش . . .بيست سالگي خودم و ضمير متعفنم . . .

    پاسخ

    ممنونم عطر ريحان عزيز.....کاش شفاعتمون کنن
    سلام
    اومدم تولد 3 سالگي سامع رو تبريک بگم اما اين مطلبو که خوندم فراموشم شد واسه چي اومدم .
    قلمتون کبريايي
    ياحق
    پاسخ

    سلام بسيار ممنونم....دلتون کربلايي
    واقعا انقدر از اين فضاها دور شديم يا دورمون کردن که ديگه خوندن اين متنا برام مثل داستان مي مونه...
    واقعا خوشحالم که هنوز يه همچين جمعي هم بين جووناي اين زمان وجود داره و البته غبطه مي خورم...
    پاسخ

    ممنون از حضورتون:)

    سلام تبسم جان خييلي قشنگ بود...من هم هفته گذشته رفته بودم گلزار شهداي دزفول يه حال عجيبي بهم دست داد که نگو:(

    موفق باشي عزيزم

    پاسخ

    سلام مهديه جان.ممنون.زيارت قبول
    از وقتي با هم رفتيم ديگه نخواست که برم...
    همين هفته پيش...با زائر کربلا مي خواستم برم
    نخواست...
    نطلبيد...
    مي بيني؟
    منم مث تو ام تبسم....
    پاسخ

    اوه..چه بد قدم بودم من...دي:
       1   2   3      >