شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت دماسنج
+ [تلگرام] ديشب تا نصفه شب حرم بودم. يعني راستش ديشب هاي هرهفته را تا نصفه شب حرمم. هر هفته هم ماجرايي دارم. ديشب يک پيرزن را ديدم که در شعاع چهار متري اش از سمت راست و چپ و جلو هيچ ادمي ننشسته بود. پشتش هم که ديوار بود و تکيه گاه. بهترين جاي حرم بود. دنج.روبه روي ضريح. از خدا خواسته رفتم و به فاصله ي يک نفر کنارش نشستم . بينمان کسي نشست.پيرزن غر زد که جايش تنگ است. "کسي"به من چسبيد. پيرزن غر زد که جايش خيلي تنگ است و جا مال اوست. کسي ساکت بود. پيرزن گفت برو ان طرف بنشين. کسي گفت پايش را عمل کرده. پيرزن گفت. کسي گفت...پيرزن...کسي...پيرزن.. من قران ميخواندم. کمي بلند که خودم بشنوم. کسي ناراحت شد. رفت. پيرزن به من گفت ساکت باش. خوب نيست ادم از صداي خودش لذت ببرد. قران را کرديد ترانه. منتظريد امامتان هم بيايد ؟ادم بايد در دلش بخواند و... گفت و گفت و گفت و گفت و... بلند شدم . رفتم از شعاع چهار متري اش ان طرف تر نشستم. ولي نگاهش ميکردم. کسي کنارش نشست. چيزهايي گفتند. کسي رفت...کسان ديگري نشستن. چيزي گفتند .رفتند و... تازه فهميدم چرا آن گوشه ي حرم اينقدر خلوت است... خدايا يا من پير نشوم يا عيبجو نشوم يا هرچه ميشوم جوري نشوم که ازچهار متري ام کسي جلوتر نيايد. #خاطرات_جمعه_شب_و_حرم
خادم شدي؟
نچچ
من نماز صبا ميرم بعضي وخدا..
Elahe
خدايا من جَوون مرگ بشم:) ... از پيري و مريضي واقعا بدم مياد ...
Elahe
{a h=sabooooooo}آيينه سکندر{/a} سلام. زين پس اينطوري دعا ميکنم
تسبیح دیجیتال
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top