ستاره بود و به ديدار ماه عادت داشتسه ساله بود و به اغوش شاه عادت داشتز صحن خشک لبش خنده رد نشد بي اشکشکسته بود و هميشه به اه عادت داشتز بس که پاي برهنه دويد در پي سربه خار هاي مغيلان را عادت داشتشبيه عمه مظلومه سخت مي ناليدبه روضه هاي غم قتلگاه عادت داشتنيايش سحرش مثل فاطمه جانسوزشبيه جده خود با پگاه عادت داشتنه از عزا به در آمد نه رخت خود را شستتنش به سرخي و رنگ سياه عادت داشت---------
خيلي زياد زيبا نوشتي ... بانوي سه ساله ! من هم ازت ميخوام کمکش کني