نمي دونم چه سري تو شب و روزي هست که به نام سه ساله ي حسين زده اندش.....
کاش دستمان را با دستان کوچکش بگيرد...
واي وراج تو نابغه اي .. . . .
خيلي قنشنگ بود
خيلي
واي وراجکم
ايشالا که از خودشون حاجتتو بگيري..
قبول باشه.. آفرين
تبسم جان عالي بود
ستاره بود و به ديدار ماه عادت داشتسه ساله بود و به اغوش شاه عادت داشتز صحن خشک لبش خنده رد نشد بي اشکشکسته بود و هميشه به اه عادت داشتز بس که پاي برهنه دويد در پي سربه خار هاي مغيلان را عادت داشتشبيه عمه مظلومه سخت مي ناليدبه روضه هاي غم قتلگاه عادت داشتنيايش سحرش مثل فاطمه جانسوزشبيه جده خود با پگاه عادت داشتنه از عزا به در آمد نه رخت خود را شستتنش به سرخي و رنگ سياه عادت داشت---------
خيلي زياد زيبا نوشتي ... بانوي سه ساله ! من هم ازت ميخوام کمکش کني