سلام وراج جونم...
راست ميگي تو مردي...ولي اگه مردي چطوريه که ميتوني احساستو تو اين وب بيان کني؟؟؟
معلومه که زنده اي به احتمال زياد تازه زنده شدي...يادت که نرفته بعد از مرگ حياتي وجود داره...چه فرقي ميکنه ميشه اين احيا رو تو دنيام تجربه کرد...
يه وقتايي لازمه که ادم بميره...يا حتي خودشو بکشه...
به نظر من الان ميتونه اون موقعي باشه که چشاتو باز کردي و همه چيز تموم که نه بلکه دوباره شروع شده!!!
با آرزوي شروعي درخشان براي تو وراج عزيزم
اينم كتك! دفعه اخرت باشه رو حرف آجي بزرگه حرف زديا!
ولي دوباره ساخته ميشه...
شايد نه به خوبي اون دنياي اولي ...
ولي بالاخره ساخته ميشه از اين ويرانه چيزي! چيزکي!
سلام خانوم.
خيلي رمز آلود و زيبا و پر از ابهام نوشتيد... ولي آخرش ... وقتي مي گين خانه مرده و بعد ميگين مرا کفن کنيد... اينجا انسجام به هم خورده ... حالا شايدم يه متن ادبي ننوشته باشيد... واي ببخشيد من از بس داستان نقد کردم همه نوشته ها رو به چشم داستان و متن ادبي مي بينم... ولي به هر حال از اين نوشته لذت بردم...
ولي الان که دارم به اين سه پست آخر نگاه مي کنم... همش درد و دل بوده... به نوزده سالگي خودم که بر ميگردم ... خيلي شبيه اين بوده. يه دنياي به هم ريخته از عشقي تازه فرو رريخته... دنياي نوزده سالگي ...
كتك ميخاي؟؟؟
بگو فهميدممممممممممممممممممممممم
تو هنوز نمردي!
تو داري نفس ميكشي!
هنوز هستن كساني كه دوستت دارن!
هنوز هستن كساني كه دوستشون داري!
تا وقتي اينا هس نمردي!
اينو خوب بكن توي گوشت!
فهميدي؟!؟؟!؟!