سلام خانوم.
خيلي رمز آلود و زيبا و پر از ابهام نوشتيد... ولي آخرش ... وقتي مي گين خانه مرده و بعد ميگين مرا کفن کنيد... اينجا انسجام به هم خورده ... حالا شايدم يه متن ادبي ننوشته باشيد... واي ببخشيد من از بس داستان نقد کردم همه نوشته ها رو به چشم داستان و متن ادبي مي بينم... ولي به هر حال از اين نوشته لذت بردم...
ولي الان که دارم به اين سه پست آخر نگاه مي کنم... همش درد و دل بوده... به نوزده سالگي خودم که بر ميگردم ... خيلي شبيه اين بوده. يه دنياي به هم ريخته از عشقي تازه فرو رريخته... دنياي نوزده سالگي ...