بالاي سر جنازه زندگي ام ايستاده ام...
يک پلي کپي نيمه حل شده روي ميز است...
تکليف ها عربي را ننوشته ام...
زيست را پس کي بخوانم؟
چرا اين پلي کپي تمام نمي شود....
ساعت نيمه شبه.... پس چرا تمام نمي شود اين فصل درس....
صبحه...
کي برنامه ام رو توي کيفم مي ذاره...
فقط به کمي خواب نياز دارم...
خبري از کيک هم نيست...
ولي واقعا انگار کسي گلبرگ روحم را با ناخن هايش تکه پاره کرده است....