لبخند؟؟؟ كي بود؟؟ آهان! دم آسانسور!!!
من دوس ندارم باشم تو پستت و داغون شم... دوس دارم وقتي باشه كه من نباشم و زير يكي از همون خاكا...
نه تو يه لحظه فقط فك كن(فقط فكر كن!) من نه، حالا يه غريبه اين پست رو نوشته! بعد بخونش.... بعد ببينم اشكات در مياد يا نه؟؟؟؟؟؟
بحث ترسيدن يه چيزه....اين كه تو انقددددددددددر مرگ رو حس ميكني و انقد ازش دم ميزني يه چيز ديگه....وقتي تو مرگ رو انقدر قبول داري نبايد به هم بريزي و بگي سخته برام! با هم تناقض دارن اينا! چرا؟چون تو مدام داري حسش ميكني و به عنوان يه واقعيت قبولش داري و ميدوني بالاخره دير يا زود همه ميرن... حق داري به هم بريزي... اما نه به اين شدتي كه ميريزي... شدتت بالاست... كمش كن خواهر! كمش كن ...
لبخند ميزني؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عمرا ببخشم.... اون همه اشك ريختم:(
بعدشم من كجا بودم تو پستت؟؟؟
بعدتر شم تو كه انقدددددددددددددر با مرگ دوستي و انقدر راحت ازش مينويسي و انقد باهاش بازي ميكني و ... چطور وقتي خبر مرگ يكي رو ميشنوي حتي اگه نشناسيش...حتي اگه خبرش صحت نداشته باشه... حتي... انقدر به هم ميريزي؟؟؟؟ دچار دوگانگيم كردي....
تو عادت داري اشكاي منو در بياري هميشه
تو نميدوني................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟