سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکی به این ها بگوید..

باری که بر دوش 19 سالگی ام گذاشته اند...خیلی سنگین است.19 سالگی ام خم و خمود شده است. 19 سالگی ام دارد میشکند

19 سالگی ام دارد نابود میشود...

رب اشرح لی صدری...

پروردگارم. سینه ام را گشاده کن. آنقدر که برنجم اما نرنجانم. که اگر برنجم تو هستی...اما اگر برنجانم تو را از دست خواهم داد. که تمام بندگانت بر تو عزیزو کریمند .

رب اشرح لی صدری...

رب من.. سینه ام را گشاده کن. که همه ی دردهایم در سینه ام بماند. که همه چیز بین من و تو بماند. بین ما دوتا.. بین خودمان دوتا...

اله من... مگر نگفتی دلت برای گناهکاران تنگ میشود.حالا من میدانم تو هم دلتنگم هستی.میشود سرم را روی پایت بگذارم؟میشود گاهی در خواب روحم را نوازش کنی؟میشود گاهی جای اینکه اشک بر گونه ام خشک شود تو آنرا پاک کنی؟

میدانی کجا تورا خوب شناختم.آن جا که بندگی ات را نکردم. اما تو همچنان خداییت راکردی...!آن وقت فریاد زدم که :من  خدایم را با غفرش میشناسم نه با غضبش..!

حالا... خدای دلتنگی ها.دلم تنگ است.خیلی دلم تنگ است.

یادت هست که هروقت دلنوشته ای را آغاز میکردم..آن بالا.. گوشه ی دفترم مینوشتم:بنام او که همواره تنهایی مرا میشکند؟

همیشه دلم به تو خوش بود. به تو که همیشه هستی  و همیشه به فکرمی.

دست سرد وخالیم را بگیر...

 

 


خاطره شده درجمعه 89/7/30ساعت 1:37 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت