سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام لیلا

پاییز آمده ...

هفته ی پیش بوته ی رزت را هرس کردم

امروز دیدم غنچه داده

باغچه منتظر بود تا بیایی

در گوش غنچه ها اذان و اقامه بگویی و بشکفند

...

میترسم زمستان برسد و نبودت را باور نکنند

آن وقت شاید غنچه ها هیچ وقت ...

...

دیروز کنار پنجره ذکر خیرت بود

باران مدام روی شیشه مینوشت لیلا

من هم انگشتم را به شیشه میکشیدم و قطره قطره  ... حرف هایت را مزمزه میکردم

تمام حرف هایت را

همان حرف های خیسی که آنروز ها پشت همین پنجره ی بارانی به من میزدی

قطره ها

فرشته ها

دعا

یادت که نرفته ؟

دیروز  خیلی فرشته بارید ...

روی زمین

روی گل ها

روی قبر تو

روی گونه های من

جایت بین ِ تمام آسمان و زمین خالی بود ...

جایت بین  تمام فرشته ها...

از پاییز چه خبر ؟

باغبان میگفت تا سوز زمستان نرسیده محبوبه ها معطرند

راست میگفت

ممممممممم

تمام قبرستان بوی قبر ِ تورا میدهد

بسکه نسیم پاییزی   بر سر قبر ها محبوبه های فاتحه خوانده میریزد

مشت مشت محبوبه بر میدارد و ...

دیدم رد پایش را روی قبر ها

همه جا بوی لیلا میداد

تمام قبر هارا نفس کشیدم تا رسیدم به گلستان کوچک ام

...

شاید هفته ی دیگر برایت غنچه های رز بیاورم

برایشان دعا کن

...


خاطره شده درچهارشنبه 91/8/17ساعت 12:37 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت