سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نمیدانم از رود خانه آمده یا از دریا

رییس آسایشگاه میگفت همین آب ِ لوله کشی خوب است . . .


اما من میگفتم اگر ماهی دریا باشد باید یک عالمه نمک در تنگش بریزم . . .

وقتی می آید روی آب انگار میخواهد چیزی بگوید . . .هی لب های کوچکش را به هم میزند . . .

تند تند

تو زبان ماهی ها را خوب میفهمیدی . . .

خودم میدیدم که گاهی لب حوض مینشینی و با ماهی ها حرف میزنی

به خاطر همین یکبار که مرا آوردند سر قبرت

همراه خودم آوردمش

با دستم گرفتم و گذاشتمش روی قبرت

بین محبوبه ها

تندتند لب هایش را به هم میزد و بالا و پایین میپرید

من . . .من ترسیده بودم

انگار صدایت را از زیر خاک ها میشنید

بالا و پایین میپرید که بیاید پیشت . . .

من فهمیدم که صدایت را شنیده ...

خواستم .. خواستم بکشمت بیرون ... من فهمیدم تو زنده ای ...

من از اول هم میدانستم زنده ای . .

تو خودت میگفتی ماهی های حوض را  که یبینی دلت زنده میشود . . نفست تازه . . .

من مطمئن بودم تو زنده ای .. فریاد زدم ..لیلا ... لیلا ی من ..

تند تند خاک قبرت را کنار زدم . . .

آنقدر که ریشه ی محبوبه هارا دیدم ...

تند تند خاک قبرت را کندم ... اما ...

اما این دیوانه ها ...

دستم را سفت گرفتند..

هرچقدر فریاد زدم رهایم نکردند . . .

خیلی تقلا کردم . . .

آخر بازویم کمی سوخت و . . . روی خاک قبرت به خواب رفتم .  . .

ماهی هم خسته شد

روی خاک ها خوابید

دو ساعتی میشود که مرا بر گردانده اند . . .

دلم شور میزند . . . ریشه ی محبوبه های قبرت زیر خاک نیست. . .

اگر خشک شوند . . .

هیچ کس غیر من نمیداند تو وقتی گریه میکنی .. فقط عطر محبوبه آرامت میکند . .

لیلا

یادت هست اگر محبوبه ی خانه مان  . . .کمی بی حال میشد  چقدر بی تاب میشدی ؟!

هه..ههه

تو...

تو مدام دور من میگشتی که کاری بکنم و . . .

من هم فقط نگاهت میکردم  و . .

آخر هم اخم ِ تلخ  و شیرینی میکردی و قند در دل من آب میشد . . .

تمام مدت نگاهت میکردم تا به اخمت برسم . . .

لیلا . . .

فقط کمی اخم کن . . .

من ..

من زود می آیم و ریشه ی محبوبه را میکنم زیر خاک  . . .

قول میدهم خشک نشود . . .

قول میدهم همینطور که بی تابی و میخواهی که برای گلت کار ی بکنم

فقط

فقط کمی اخمت را تماشا کنم و بعد زود برایش آب بیاورم .

کود.

کود بیاورم

آقتاب بیاورم ..

تو...

تو..بخندی..

مثل همان روز ها . . .

من . بمیرم و زنده شوم . . .

قول میدهم ...

فقط کمی . . .

لیلا ...

خوابم می آید . . . مثل تو . ..مثل ماهی . . .


خاطره شده درچهارشنبه 91/4/7ساعت 8:20 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت