سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیروز بالاخره فهمیدم

دیروزبطور ناگهانی فهمیدم


دیروز وقتی استادمان دقیق ترین نکته ی  افعال ناصبه ی کتاب نحو را شمرده شمرده

 وبا وسواس زیاد برایمان توضیح میداد

__دقیقا همان موقع __

فهمیدم که خوردن چند دانه تمشک

در هوای بهاری و معطر

در جاده ی چالوس

میتواند مرا از شر خاطره های تلخ و گزنده ات خلاص کند

آخر من هیچ وقت با تو تمشک نخورده بودم

هرچقدر تمشک بخورم تورا فراموش تر میکنم

به خاطر همین سریع کنار نوشته های عربی و نامفهوم کتابم نوشتم:

تمشک

باید تمشک بخورم

بگذارم در دهانم و با طعم ملسش یک هو ذهنم خالی شود

خالی خالی

میفهمی خالی یعنی چه؟

یعنی یک تکه عمرت را از زندگی ات جدا کنی  و بیندازی اش دور

دور تر از آنی که باز دست احساست به آن برسد

یعنی یک تکه را جدا کنی و جایش طعم ملس تمشک بگذاری

دلم تمشک میخواهد

این روزها

تمشک خونم کم شده است


خاطره شده درچهارشنبه 90/12/17ساعت 10:50 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت