سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنام خداوندی که ...خودش بهتر میداند...

آغاز نوشت:لطفا قبل از خواندن نوای وبلاگ رو قطع کنید.
ممکنه به مرثیه  بی حرمتی بشه.
همین جا هم از محضر مادر سادات عذر میخوام بابت این متن مسخره.
اما مادرم خودش میدونه این متنو با تمام بی مفهومیش با اشک نوشتم....

چند ثانیه یک بار انگشتانم را آرام و نرم به کلید های کی بورد میکشم و بعد یک هو چند بار  تق تق تق برسر بک اسپیس میکوبم و چند کلمه ی نوشته شده را برای چندمین بارپاک میکنم.

حس میکنم اگر بنویسم مجرمم.

حس میکنم اگر غمگین بنویسم از طرف تمام اطرافیانم محکومم...گاهی وقتی از طرف اطرافیانم محکوم میشوم با حرف هاشان از طرف عرف هم محکوم میشوم..

پارازیت نوشت:(عَرف چیه بابا...عُرف!!)

کم کم از طرف شرع هم محکوم میشوم...

بعد یک هو از طرف خدا هم محکوم میشوم..

دیگر بَعدی ندارد...به اینجا که میرسم تازه میفهمم غمگین نوشتن عجب کبیره ی نابخشودنی ای ایست.

پارازیت نوشت:(نابخشودنی ای ایست....چقدر این واژه سخت شد...فکر کنم یک "ای" اضافه دارد)

خلاصه اینکه کلی با خودم و این صفحه کلید بیچاره و انگشتانم کلنجار رفتم تا آخر به یک نتیجه رسیدم..

محکوم ها هم حق نوشتن دارند...

یعنی غمگین نویس ها محکومند و محکوم ها غمگین می نویسند..

و این را هم مطمئنم هیچ کس نمیتواند به مهارت من دور  باطل ایجاد کند...

من دیشب خواب دیدم.هرچند اکثر مردم در دیشب هایشان خواب میبینند.

اما من دیشبم را خیلی خواب دیدم....اینقدر عمیق بود که دیگر اصلا خوابم نمیبرد....

نصفه شب از خواب پریدم....دیدم صورتم خیس خیس است...

پارازیت نوشت:یعنی گریه کرده بودم!!!!

خیلی میترسیدم...یادم آمد دیشب از ترس این تکرارهای شبانه!! وضو گرفتم و سوره و خواندم و بعد هم قرآن موبایلم را پخش کردم تا بخوابم...

وقتی این را یادم آمد گریه ام بیشتر شد...

یه نگاه به خدا کردم و گفتم:خدا...هوامو داشته باش..آخه مگه من چند تا خدا دارم ....

چقـــــــــــــدر مسخره است اینکه من اختیار ناخود آگاهم را ندارم....

چقـــــــــــــدر مسخره است اینکه من اختیار روحم را ندارم....

چقـــــــــــــــــدر احمقانه است اینکه من شب ها  بدون اجازه ی خودم کابوس میبینم.....

پارازیت نوشت:راستی به فکر افتادم از این کابوس ها یک مستند بسازم....یا یک سریال نود قسمتی...

چقــدر مسخره است....یادم رفت چه میخواستم بنویسم...

به هرحال مسخره است...

تازه فهمیدم چرا خدا میگوید شب هایتان  را شب زنده داری کنید...چون در اصل خوابیدن یعنی دست زیر چانه گذاشتن و چهار زانو نشستن و پفک خوردن و کابوس تماشا کردن!

اگر  بیش از این به چرندیاتم ادامه بدهم اعتبارخودم و این وبلاگ پــــــــــــــــــــُر بازدیدرا قطعادر اسرع وقت  به نزدیک ترین زیر سوال منتقل میکنم.

پارازیت نوشت:آخِِِِِِِِِِِِِِِِِـــــــــــــــــــــــــی......دلم خنک شد غمگین نوشتم....

پارازیت نوشت:شاید اگر شب ها بیدار بمانم بهتر باشد..خدا را چه دیدی..بلکه یه تست کنکوری چیزی هم زدیم....

پارازیت نوشت:از تمام مخاطبان حقیقی وبلاگ و ناشناسانی که همواره با اسم های اجق وجق مرا سر کار میگذارند خواهشمندم تا دلشان میخواهد از این کارها بکنند...

پیدا کردن آدرسشان از روی کد آی پی برای من سرگرمی بس مرفحی(همون مفرح!!!حال نداشتم درستش کنم) است و کلا من این کاراگاه بازی ها خیلی خوشم می آید...

پارازیت نوشت:من از این پارازیت نوشته خوشم اومده...خیلی لطیفه...پارازیت نوشت..پارازیت نوشت..پارازیت نوشت...


خاطره شده درچهارشنبه 90/1/31ساعت 11:4 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت