سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نگاهم پی تقویم محرم ...3 روز است رسیده است...

و دلم غرق به ماتم..

که امشب برسد از دل ویرانه نوایی..پدر جان تو کجایی؟

بیانداز نگاهی ..به نیلوفری روی کبودم...به آتش که زده شعله زاعماق وجودم..به این قد خمودم..

پدر جان..نگاهی..مرا که میشناسی؟همانم که زمانی جگر پاره ی خندان تو بودم..

و پرورده ی دامان تو بودم..

که من جان تو بودم..

پدر جان چه شده دست نوازشگر و گرمت؟چرا دست نداری؟

چه گردی..چه غباری..

چرا خون به لبان تو نشسته ؟چرا جای سجود تو شکسته؟

چرا نرگس چشمان تو پژمرد؟چه کس نای نفس های تورا برد؟

چرا بر تن رخساره ات  آلاله تپیده ؟چرا بر خم پیشانی تو لاله خزیده...که  رگ ها تو بریده؟

پدر من زلبان تو دگر بوسه نخواهم ..مبادا که لبان پدرم درد بگیرد...پدرجان..دعا کن که رقیه ات بمیرد.که شاید بتواند ..دمی در بر و آغوش تو آرام بگیرد..

زمین سرد..زمان تلخ..دلم تنگ ...یک آیینه و یک طایفه سنگ..

و اشکم به روی گونه روانه...پدر خسته ام از حال زمانه

بگذار... که یکبار..به روی سر تو سر بگذارم..تا جان بسپارم..تا..جان..بسپـ...

....................................................

پ.ن:بزرگ بانوی کوچک..خودت کمکم کن...

 

 


خاطره شده درپنج شنبه 89/9/18ساعت 10:41 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت