سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم رب الحسین(ع)

یک گوشه افتاده ام و روزها را  میشمارم..5 روز..4 روز..3 روز..

حالا اول محرم است.

یگ گوشه افتاده ام و خیره شده ام به نبودنم در کربلا.به دوریم از مجالس عزا.خیره شده ام به یک محرم بدون حرم بی بی.به یک محرم بدون هیئت های سینه زنی.به یک محرم بدون تعزیه های همیشگی...

حالا باید خودم به محرم فکر کنم.حالا باید خودم در ذهنم روضه بخوانم. اما ...

اما نمیتوانم.

من نمیتوانم روضه بخوانم.

من نمیدانم با نام خنجر ،به یاد کدامین سر بریده، تلمیح بسازم.

من نمیدانم با اسم شمشیر، دلم را بیاد کدام زخم اربابم آتش بزنم.

من نمیدانم با آوردن اسم اسب، ذو الجناحی بی سوار را به تصویر بکشم ؟! یا بغضم را برای بدن هایی بشکنم که زیر سم اسبان...

من نمیدانم گهواره یاد آور دل شکسته ی رباب است یا گلوی پاره ی اصغر...

من نمیدانم...نظاره کردن! یاد آور چشمان زینب و قتلگاه است، یا چشمان حسین و خیمه گاه..

من نمیدانم مشک تیر خورده ،عطش را معنا میکند یا نا امیدی و خجلت ابالفضل را..

من نمیدانم چگونه روضه بخوانم.

نمیدانم نام محرم که می آید دلم را از چه سیاه پوش کنم؟از صورت نیلی سه ساله ؟یا از داغ و داغ و داغ و داغ و داغ دیدن های دختر علی(ع)...!گوش پاره را به اشک بنشینم یا انگشت بریده را؟در غم کدام علی زانو بلرزانم؟

به حزن کدام دست قطع شده قد خم کنم؟

به داغ اشک کدام یتیم بسوزم؟

به شکسته شدن کدام حرمت بشکنم؟

به بریده شدن کدام سر ببرم و بی تاب شوم؟

به سوخته شدن کدام بدن مانده زیر آفتاب،خاکستر شوم؟

من نمیتوانم..

من از تمام کربلا رفتن و محرم دیدن وروضه شنیدن و  لهوف خواندنم یک چیز فهمیدم...هیچ چیز مثل روضه ی امام زمان(عج) دل شیعه را آرام نمیکند...

دلم ناحیه مقدسه میخواهد...

......................................

پ.ن:اگر خداوند یاری کند ،به لطف و اجازه ی خودش،دهه ی محرم را با شما همراهم. هر روز 10 صبح.یک پست عاشورایی!

سلام به محرم


خاطره شده درسه شنبه 89/9/16ساعت 10:0 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت