سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنام آفریدگار لبخندها...

گاهی اوقات که خیلی به خاطر مبارک ما گیر میدهید و ناخنک میزنید به فکر فرو میرویم که عجب...!کار ما این روز هابه کجا کشیده شده است.ما را زمانی به عنوان یک طنز نویس میشناختند.باور بفرمایید به جان تک تک مخاطبان وبلاگ راست میگوییم .اغلب طنز مینوشتیم. اما حالا کارمان به اینجا کشیده شده که درد حراج میکنیم و همدرد میخریم.

البته بنده هنوز درست سر در نیاورده ام که کارم به کجا کشیده شده است و چه کسی آنرا دارد میکشد؟؟ و بعد از این قرار است توسط چه کسی به کجا کشیده شود ؟؟ و اصلا چرا باید کارمان را کشان کشان به آنجا ببرند؟؟خب بغلش کنند ببرندش!! و تا به حال کارهای چند دختر 19 ساله را کشیده اند و برده اند آنجا ؟؟و نمیشود حالا کار ما اینجا باشدو آنجا را بکشند بیاورند اینجا!!؟؟ما خودمان پولش را حساب میکنیم و ...

ما هیچ نمیدانیم. فقط میدانیم که این بکش بکش را خوب احساس میکنیم...!

آخرین کامنت پست قبل(زحمت نکشید . خصوصیش کردم نتونید بخونید!!)،نق زدن های فلفل نمکی،حرص خوردن های مامان و...ما را بر آن داشت  که دیگر خود را اینقدر به شکل ناله!!در منظر عموم(اعم از آشنا و غریبه!)ظاهر نسازیم و موجبات ناراحتی روحی دیگران (اعم از گریه،مویه،ناله،جیغ،خودزنی،کندن گیس،چاک دادن گریبان،کوبیدن سر به دیوار به صورت شدید یا ضعیف!و...)را فراهم نیاوریم.

و بعد از هر پست به اصطلاح خنده آور!!!پی نوشت بزنیم که:"تو شریک شادیام باش!واسه غصه هام خدا هست!!!"

که شما بخندید و ماهم کش آمدن کارمان را به تماشا بنشینیم.

................................................

پ.ن:الان برای چه میخندید؟این پست طنز نبود!


خاطره شده دردوشنبه 89/8/17ساعت 9:19 صبحبا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت