سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر وقت سعی میکنم به زبان کنایه بنویسم صریح تر میشوم...شاید ایراد از کلمات است .....شاید هم.....

وقتی احساس های گنگ و درمانده کننده ی خودم رو درک نمی کنم از دیگران چه انتظاری میشه داشت؟.....عشق ....دوست داشتن....رفاقت...صمیمیت.....اعتماد.....آه........چقدر شعار نوشتم ......بگذریم...

وقتی غصه ها هجوم می آرند تنها واژه ی معناداری که سراغ دارم خداست.....خدایی که شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد......

یک بار دیگر می نویسم...عشق.....دوست داشتن....رفاقت...صمیمیت....اعتماد....

وقتی این لغت های به ظاهر معنادار کنار کلمه ی خدا قرار میگیرند حال و هوایشان از این رو به روهای دیگر! متحول می شود.

خدایا شکرت که خدایی دارم......

یک تغییر اساسی گزارش میکنم.....بغض هایم دیگر خراش نمی دهند... جاری می شوند....بی اختیار....بیجا....بی دلیل....رعدی به وسعت آه.....رگبار کوتاه.....ولی انگار باران نمی خواهد کم بیاورد........

دوست دارم حرافانه در آغوش عزیزترین وراج........هر خواستنی عین توانایی نیست!!

خدایا منو بغل کن....برام لالایی بخون.....مگه نه اینکه از مادر مهربون تر تویی؟

 


خاطره شده درچهارشنبه 89/8/5ساعت 3:57 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت