سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

موضوع انشاء : هم سایه !

ما در کوچه مان یک عالمه خانه داریم . و چند برابر خانه های توی کوچه  مان همسایه داریم  . یعنی توی هر خانه ی کوچه  مان چند همسایه داریم . مثلا توی پارکینگ خانه ی روبه رویی مان هم یک همسایه جداگانه داریم که خیلی همسایه ی ماست . چون همش زیر سایه ی درخت ِ باغچه ی  ما نشسته است .


ما در کوچه مان خیلی همسایه داریم که خیلی هم بچه دارند . یعنی دوسه برابر همسایه هایمان ، بچه همسایه داریم . مادرم میگوید بچه های همسایه های کوچه ی این وری و کوچه ی آن وری هم همش زیر ِ سایه ی خانه ی ما هستند و گل کوچیک بازی میکنند . وقتی هم توپشان می افتد در پشت بام خانه ی ما ، خودشان می آیند و بر میدارند . ما هم اگر بگوییم چرا آمدی میگویند از دیوار آن یکی همسایه بالا رفته اند و آمده انداینجا .

همسایه های ما بعضی هایشان که اینور تر هستند نانوایی دارند که گاهی برای ما نان میگیرند . اما از وقتی فهمیده اند ما چند طبقه هستیم کمتر نان میگیرند . بعضی هایشان هم معتادند . بعضی هایشان هم پلیسند ولی به آن معتاد ها کاری ندارند و خیلی باهم همسایه های خوبی اند . بعضی هایشان هم مغازه دارند . مثل آن سر ِ کوچه ایه و آن یکی سر ِ کوچه ایه . و همه ی همسایه های ما صداهای بلندی دارند .و من  بعد از ظهرها و شب ها خوب میفهمم که الان کدام همسایه با آن یکی دعوایش شده یاالان آن یکی سوپری ِ سر کوچه با این همسایه اینطرفی دعوایش شده یا مثلا همین امشب که همسایه هایمان بصورت تیمی و جبهه ای و حزبی دو دسته شدند و گروهی دعوا میکردند . خط مرزشان هم خانه ی ما بود و همان روبه رویی هایمان که تماشاچی بودیم و صدا از هردو  طرف ستون های خانه ی ما را میلرزاند . اما ما اصلا نترسیدیم . چون ما خیلی عادت کرده ایم. دعوا هم سر بچه ی این یکی و آن یکی بود . فحش های بدبد هم میدادند که من پنجره را بستم تا یک وقت آبجیمان در اتاقمان ، کوچه بازاری بار نیاید فردا پس فردا بگوید از جوق در آمده !

ما در کوچه ی مان یک باغچه داریم که مال ِ ماست و جلوی خانه ی ماست . ما در باغچه ی مان ریحان و تره کاشت میکنیم و همسایه های مهربانمان آن هارا سر موعد برداشت میکنند  . و ما هروقت میرویم برداشت کنیم هیچی نمانده است که ما برداشت کنیم . خاک ِ باغچه هم برای کاشت بعدی شخم زده شده است .

چون ما دیدیم که زحمت ِ همسایه ها زیاد شده است تصمیم گرفتیم به جای ریحان و تره ، کاکتوس بکاریم ولی فردا پس فردایش دیدیم آن کاکتوس ِ پر از تیغ های دهشتناک هم از ریشه در آمده است و ما فهمیدیم چقدر بچه همسایه هایمان گودزیلا هستند . آخر من با خودم فکر کردم که باید بچه ها را مامور نگهبانی از باغچه بکنم و یکبار از ریز ترین تا درشت ترینشان که 5 ساله بود اما خیلی خیلی بزرگ بود را جمع کردم و گفتم که شما مثل مرد عنکبوتی و بقیه جک و جانور های این کارتون ها مامور مراقبت از این پایگاه مهم ِ باغچه ی ما هستید و آن ها خیلی خیلی خوب فهمیدند و من تا وارد اتاق شدم زنگ زدند که : خاله ! خاله ! پسر گامبوه ، شاخه درختو میخواست بشکنه و من گفتم آفرین که خبر دادید . نگذارید بشکنه و اف اف را گذاشتم و دودقیقه بعد : خاله خاله ، اون دختره خاک باغچه رو به هم ریخت

- خاله خاله ، این پسره آشغال ریخت تو باغچه

- خاله گامبوه داره برمیگرده

- خاله من اون یکی رو زدم که دست نزنه به درخت

- خاله یه آقاهه داره از تو کوچه رد میشه

- خاله باد اومد خورد به درخت

- خا..

و من گفتم زهر مار و خاله و تصمیم گرفتم که در مورد گودزیلاها تحقیقات گسترده تری داشته باشم

ما همسایه های خوبی داریم . وقتی تازه به این کوچه آمدیم کوچه ی ما خاکی بود و وقتی باران می آمد همه ی ما پایمان را تا زانو در پاکت میکردیم تا در گل غرق نشویم و هرچه التماس میکردیم همسایه ها برای آسفالت کوچه پول روی هم بگذارند هیچ کس قبول نمیکرد .

ما خیلی پاکت مصرف کردیم تا بزرگ شدیم و الان کوچه ی ما آسفالت خوبی دارد . آنقدر خوب که هرچه ماشین است از کوچه ی ما رد میشود و در کوچه ی ما پارک میکند و به خاطر استفاده از سایه ی درخت و فضای سبز هرچه ماشین است جلوی در  خانه ی ما پارک میکند . یعنی قشنگ جلوی در خانه ی ما و یکی هم جلوی باغچه ی مان . و سانت به سانت هم پارک میکنند که یک وقت نشود بینش زنبیلی ، چیزی گذاشت .

ما خیلی همسایه های خوبی داریم . ما همسایه هایمان وقتی گوسفند میکشند خونش را در سرتاسر کوچه و درب خانه ها پخش میکنند تا برکت این قربانی به همّـــه جا برسد و بعدش هم برای بقای این برکت خیلی صبر میکنند و در مصرف آب هم هی صرفه جویی می کنند . بعد ما خودمان که چادر و خانه و زندگیمان غرق برکت شد ،شیلنگ می اندازیم برکت هارا میشوریم میفرستیم به روح عمه همسایه هایمان .

یک وقت هایی هم همسایه هایمان بنایی دارند که دریل و چکش و فرز و این هایشان را همه ش داخل دیوار های ما فرو میکنند ،و ما خیلی همسایه مندانه صبر میکنیم و لبخند میزنیم ،و اصلا هم جیغ نمیزنیم .

بعد سیمان هایشان را هم میریزند در جوی آب تا یک وقت آب ردنشود و همه جا بوی خوش ِ زندگی بگیرد . و ما هی با بیل جوی را باز میکنیم و آن ها هی با بیل جوی را میبندند و ما هی باز میکنیم و آن ها هی میبندند و ... تا اینکه بناییشان تمام شود و ما به خیر و خوشی کوچه را بشوییم .

خلاصه اینکه ما خیلی همسایه های خوبی داریم ...

مثل اینکه دعوایشان تمام شد . من بروم درس بخوانم

این بود انشای من در باره ی اینکه ما چقدر همسایه های خوبی داریم .


خاطره شده دریکشنبه 92/7/7ساعت 8:25 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت