سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاید اگر خودکارم مینوشت دست به تایپ نمیشدم.نه حوصله ی مز مزه کردن حرف ها با این کیبورد را دارم نه حال خط عوض کردن و ویرایش و ...  . حتی گاهی دلم میخواهد بعضی کلمه هارا زیر فشار خودکار له کنم ولی با کی بورد نمیشود . با این کی بورد باید همه چیز را یک مزه ای نوشت . نمیشود یک جا جوهر را از حرص . از غم . از شادی خالی کرد روی کلمه . خط خطی هم نمیشود کرد اراجیف دو سه خط بالا تر را . حتی اشک هم نمیشود ریخت . برقش اتصالی میکند . لعنتی غصه را هم از دل برنمیدارد.ادم سرش را هم نمیتواند بذارد روی کیبورد و در حین نوشتن به خواب برود . باید حتما قبل از خواب  این سیستم شات داون شود ....

هه. انگار کی بورد دارد با من مینویسد .. نه من با کی بورد .


به هر حال میخواستم با آن خودار بیک به درد نخور روی کاغذ های کاهی سررسیدی که از خیلی چیز ها بیشتر دوستش دارم بنویسم : گاهی دلت میخواهد قدم زنان ، فاتحه زیر لب بروی در نزدیکترین یا پرت ترین قبرستان شهر و سر قدیمی ترین قبر که اسم صاحبش پاک شده  بنشینی و مهمانش شوی . لابد او هم بگوید . خوش آمدی . راحت باش .فکر کن خانه ی خودت است

تو هم فکر کنی این قبر خانه ی خودت است و سرت را بگذاری روی شانه ی این خانه و سیر گریه  کنی ...

بعد خودت تز قبرستان رد شوی و برسی به خودت و دست بگذاری به شانه ی خودت و آرام بگویی : خدا صبرت بده . بنشینی کنار خودت و برای خودت فاتحه ای بخوانی بلکه دلت کمی آرام شود .

بعد از خودت بپرسی : فامیل نزدیک بود ؟

و خودت جواب بدهی . نزدیک بود و دور . خیلی دور ....

هیچ وقت نشناختمش . هیچ وقت هوایش را نداشتم . هیچ وقت برایش کاری نکردم . هیچ وقت به دادش نرسیدم. هرچه به میل خودم کردم و هرچه بلا بود به سرش آوردم . آخر هم کشتمش زیر بار این همه ظلم ...

خودت لابد اینجا ، جا میخورد و فریاد میزند : پس برای چه نشسته ای و بعد رفتنش برایش فاتحه میخوانی ...دیگر روحش را آزار نده ...

...

میخواستم با آن خودکار بیک به درد نخور گوشه ی کاغذ کاهی های سررسیدی که بیشتر از تمام چیز ها دوستش دارم بنویسم : تا آمدی "لیلا " شوی ، قصه تمام شد ...

و بعد شاید از لج این "تمام شد " صفحه ای را شروع کنم با یکی بود و یکی نبود پررنگی که ردش روی صفحه های بعد هم بماند .... و ادامه دهم : زیر گنبد کبود ، کسی نبود .

همین زمین بود و همین آسمان و بعد تمام قصه را تا ته صفحه خط خطی کنم .... که با کی بورد نمیشود ...

------------

باید بلند شوم و دست خودم را بگیرم و بلند کنم و بگویم گریه نکن بر سر قبری که مرده در آن نیست ...

...

...

دنیا گاهی چقد سیاه میشود . نه شبیه آسمان شب . آسمان شب سورمه ای است . با یک عالم چراغ روشن

دنیا گاهی چقدر سیاه میشود . نه شبیه چشم . چشم ها یک انعکاس نور دارند ...

دنیا گاهی چقدر سیاه میشود . نه شبیه پر های کلاغ .. پرهای کلاغ زمینه ی رنگ طاووسی دارد  . سبز ِ متالیک

دنیا گاهی چقدر سیاه میشود . نه شبیه دست کارگر ها ... دست کار گر ها نان دارد . نور دارد

دنیا گاهی سیاه میشود

به قدر دل گناهکار من

به قدر دل گرفته ی من

...............................

این پست ِ به هم ریخته با تمام غلط های املاییش ،ویرایش نخواهد شد



خاطره شده درجمعه 92/3/24ساعت 4:33 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت