سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نه اینکه تورا یادم رفته باشد

اتفاقا مدام هوایت به سرم میزند

ولی حس و حالم خوش نبود . نیامدم سراغت . میفهمی که ؟

یک چیزی از اینجای دلم آمده تا بیخ گوشم و میگوید آدم هیچ وقت به یک لیلا ، نمیگوید میفهمی که !!

دختر خانم ِ چار قد به سر ِ لبخند ِ به لب ِ مهربان ِ فقط توی قصه ها

نیامدی سراغ از این عاشق ِ دل سوخته بگیری ببینی چه شده که قید ِ اردیبهشت و گلستان کوچک یک متر در نیم مترش را زده و دور و بر محبوبه ها پیدایش نیست ...

نیامدی

نیامدی و من هی با یک مداد سیاه سر نتراشیده که سال هاست با خودش هم قهر است ! تورا طرح زدم و طرح زدم و طرح زدم

هی طرح زدم

هی باران زدم

هی ...

برایت چادری کشیدم که شمعدانی ها گلکاریش کرده بودند

محبوبه ها به پایش پیچیده بودند و یاس ها در سجاده اش ریشه دوانده بودند

باز تورا طرح زدم و لبخندت کردم . تورا لبخندی کشیدم روی لب های ملیحی که بر چهره ی یک آدم گنگ نشسته بود

تو لبخند بودی بر لبهای یک آدم گنگ که از اتفاق چشم هم نداشت

میدانی که

مداد های سیاه نتراشیده ، زلال نمیکشند ...

و شاید آدم هیچ وقت به یک لیلا ، نمیگوید میدانی که !!

...

لیلا

مطمئن باش کسی از این نامه ی متفاوتم سر در نمی آورد

کسی نمیفهمد چرا من سر قبر تو نیستم در حالیکه باید باشم و  مثل همیشه  برگ های ظریف محبوبه را با سر انگشت تمیز کنم و بلند بلند برایت قصه هایت را تعریف کنم

اما الان نشسته ام در تاریک ترین نقطه ی یک اتاق سه در چهار و در حالیکه کلمات را گاهی روی هم مینویسم باتو حرف میزنم

با لیلایی که الان زیر خاک ها خواب است...

دیروز کسی ثواب ِ نخراشیده ای را به روح تو فرستاد !

من چشمانم برق زد و خندیدم

وه

عالی بود

اینکه کسی درک کرد که روحت حی و حاضر است و فاااااااااتحه میطلبد

میخواستم قانعش کنم که حرف نجویده اش را پس بگیرد

کسی چهار گوشه ی اتاق من را روبان مشکی زده لیلا

و من را گذاشته وسط ِ یک قاب ِ یاد بود و تسلیت

دارن یک مشت دیوانه دیوانه م میکنند

...............................

اینجای نامه ام را خیلی بخوان

چون چند خط برایت اشک ریختم

اشک هایی که ردش روی کاغذ سیاه افتاده اما آبی است

یا بی رنگ است

نمیدانم ! تاریک است _ نمیبینم

بعدا که دیدم مینویسم چه رنگی است . اما لابد شور است

دوست دارم چند صفحه برایت توضیح واضحات بنویسم

و بنویسم که دیروز پاپیون ِ یاسی ِ یکی از لباس هایت را چسباندم به گوشه ی موهای دختر بچه ای که در عکس ِ روی کتاب ِ "لیلا نام تمام دختران سرزمین من است " به نگاه مات من لبخند میزد

و من هی مدام با خودم میگفتم چقدر نگاهش آشناست

میدانی کجایش آشنا بود ؟

نگاهش نبود

لپ های سوراخ شده اش بود

میگفتی اگر سیب سرخ یوسف خوانده را گاز بزنند لپ های بچه ...

پاپیون را زدم به موهایش تا هی تورا بیادم بیاورم و مدام تصورت را ملموس تر کنم اما نشد

اصلا هم شبیهت نبود

کتاب را انداختم کنار

چادرت را دور خودم پیچیده ام ولبه ی این تاقچه نشسته ام و   ارتفاع بلند پنجره تا سطح زمین را با نگاهم سر میکشم

نامه را به کجا پست کنم لیلا ؟

...

همه چیز مبهم است

محبوبه ها گل ندادند ...


خاطره شده دردوشنبه 92/3/6ساعت 10:16 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت