بنام صاحب دل ها
به کسی نگو...اما دلتنگم....خیلی دلتنگ. . .
دلگیرم . . .خیلی دلگیر . .
خسته ام. . .بی نهایت . .
میدانم دلت لک زده تا یک متن از من بخوانی خالی از این واژه های خاک خورده و عنکبوت زده. . .
اما چه کنم که از زمستان دلم جز سوز ....چیزی بر نمی آید...
نه..زمستان نه...
شده ام عین بی برگی پاییز. . .
شاید هرزگاهی کلاغی بال و پری بزند و سکوتم را کمی جابه جا کند. . .
اما انگار کلاغ ها هم دلشان میگیرد....وقتی نگاهم میکنند...زود میروند...زود تر از از اینکه نفسی تازه کنند. . .
به کسی نگو..اما دلتنگم...
دلتنگ لبخند های آب نباتی. . .
دلتنگ اشک های زلالی که آدم را سبک میکند. . .
دلتنگ دوست داشتن...
دلتنگ دلتنگ شدن...
بین خودمان بماند اما...چند وقتی است خنده هایم بوی جبر میدهد. . .
شاید هم بوی رحم....رحم به کسانی که بی نهایت خنده هایم عادت داشتند....
چند وقتی است اشک هایم اسیدی شده اند...آخر..دل که اسیدی باشد اشک را اسیدی میکند..
آنوقت سبک نمیشوی...سنگین تر از قبل میشوی....گریه هایت بغض آور میشود....
انگار سرطان بغض میگیری.....
بی رویه تکثیر میشوند...
تکثیر...
به کسی نگو اما ...فکر میکنم مریض شده ام....
یک مریضی عجیب و غریب دارم....شب که میشود تب میکنم.....وجودم میلرزد...دلم ...
دلم خون بالا می آورد..چشمانم با اصطکاک از در و دیوار رد میشوند..میل به خیره شدن دارند...
شب ها جنونی میگیرم که ماه از تماشا کردنم دیوانه میشود....
شب ها که خیلی حالم بد میشود.....خدا گاهی به عیادتم می آید...
برایم ستاره می آورد....میگذارد روی تاقچه ی گونه هایم...
بعد لبخند میزند.خم میشود و کنار گوشم میگوید :
"یــــکــــ روز هــمــه چــــیـــــز تـــمــــامــ می شــــــود."
آنوقت . . . من آرام نماز صبحم را میخوانم وبعد کم کم خوابم میبرد...
به کسی نگو...اما خیلی تنهام....
راستش...مردنم هم برای دیگرانم عادی شده است. . .
اصلا انگار....کمی منتظرش هستند...
انگار انها هم خسته اند..
از تکراری های من...
از تکرار من... از من...
از ...
این حرف ها خیلی در گوشی است هاااا. . . قرار بود درد دل نکنم...
اما...
اما...
اما..
لبریزم.....
بگذار کمی هم ....دل تنهایی من تازه شود.....
پ.ن:خدایا....پرستارم باش. . .
چیزی نمانده..به کما بروم....
میدانم تمام میشود.....اما..تنها..میترسم....خیلی...
Design By : Pichak |