شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ يک شب داشت براي امتحان فردادرس ميخواند ، و مثل هميشه حواسش با نقاشي هاي مسخره ي من گوشه ي کتابش پرت ميشد ، که مرد ! اتفاق خاصي نيفتاد . قلبش ايستاد . همين . شوهرش آمد بالاي سرش و فکر کرد قلبش نايستاده . زنگ زد به آمبولانس . آمبولانس هم فکر کرد قلبش نايستاده . بردش بيمارستان . بيمارستان هم فکر کرد قلبش نايستاده . شوک داد . خودش هم فکر ميکرد قلبش نايستاده . ايستاده بود بالاي جنازه ش و هي تند تند... ادامه...
براي خودش فاتحه ي بدون قل هوالله ميخواند . آخر، سر کلاس که ميگفتم برايم حمد بخوان هميشه فراموش ميکرد و سه قل هوالله هم بعدش ميخواند . حالا حواسش را جمع کرده بود فاتحه نخواند . فقط حمد بخواند . براي شفاي جنازه ش . من هم فکر ميکردم قلبش نايستاده . هي پيام ميدادم و زنگ ميزدم . خواهرش هم فکر ميکرد قلبش نايستاده . نميگذاشت خاک بريزند . ولي قلبش ايستاده بود . مرده بود .کپي ممنوع
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top