پيام

تبسم بهار ♥
91/10/4

+ آرزوهاي تو سرم نقشاي روي بوم شده آي ادما آي آدما قصه ي من تموم شده قصه ي تلخ دل من مثل تموم قصه ها شروع ميشد با يکي بود يکي نبود واژه ها من بودم و کسي نبود ..زندگي اين رنگي نبود دل کوچيک و نازکم سرد نبود ..سنگي نبود کوچيک بودم گم ميشدم بين تمام پيچکا لونه ميکردن تو موهام ..گنجيشکا و قاصدکا يه آسمون بود و خدا خدا بود و دستاي من خدا برام خنده ميچيد ..ميذاشت روي لباي من ...

توحيدي 91/10/6

پروانه ها گير سر موهاي مشکيم ميشدن/ من بهشون دست ميزدم ..پر ميزدن جيم ميشدن/ انگشت کوچيکم ميشد لونه واسه کفشدوزکا/ گوشواره هام تاب ميخورد رو دستاي شاپرکا/ آبنباتاي قرمزم ... بادوم و نقل و کشمشم/ قايم ميشد يواشکي شبا به زير بالشم/ گنج هاي خوشمزه ي من ..کسي بتون دست نزنه/ هرچي که زير بالشه فقط .فقط مال منه

گاهي تو اوج خنده و حال و هواي کودکي/ من ميشدم مادر يک زندگي عروسکي/ تو بغلم فشار ميداد دست و پاي پوشاليشو/ شونه ميکردم موهاي کاموايي طلاييشو

وقتي رو پام گريه ميکرد بوسه به چشماش ميزدم/ با مدادم لاک به روي ناخن پاهاش ميزدم / لالالالا عروسکم ستاره توي چشماته/ اروم بخواب عزيزکم مامان هميشه همراته/ خنده مياد روي لبش وقتي کنارش ميشيني/ لالالالاآروم بخواب خواب هاي شيرين ببيني/ عروسکم مامان قرار بود که کنارت بمونه/ اما الان تو گم شدي .. جاتو کسي نميدونه/ تو نيستي و مادرِ تو بزرگ شده خيلي زياد/ اونقد بزرگ که شايدم ديگه تو رو يادش نياد

الان ديگه مامان تو خنده رو لب هاش نداره/ بازي ها واقعي شده .. گاهي ميخواد کم بياره/ ديگه نه آبنبات ميخواد نه گنج زير بالشو/ يه شونه ي گرم ميخواد که روش بذاره سرشو / شاپرکا قاصدکا از مامانت جدا شدن/ گنجشکاآروم خوابيدن .. ساکت و بي صدا شدن/ کفشدوزکا ديگه جايي براي موندن ندارن/ جيرجيرکا ترانه اي براي خوندن ندارن/ ديگه تموم خاله بازي هاي ما راستکيه/ بازيهامون ترس داره همه چي هرکي هرکيه ..

پيدا نشو عروسکم ..دوباره بي قرار نشو/ اينجا خطر داره گلم...اروم بخواب..بيدار نشو /.. خنده هاي روي لب مامان تو حروم شده/ عروسکم قصه ي ما سر رسيده ..تموم شده ...

* خ د ا ي ا ب ا ز ش ب ش د ه ...*