شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ دلم براي طنزهاي بي سر و تهم تنگ شده:انگار عروسي داشتند...انگار خيلي عروسي داشتند...صداي بوق ماشين هايشان را تا نيم ساعت ميشنيدم...فكر كنم عروسشان خيلي عروس بود كه اينقدر بوق ميزدند.شايد هم اينقدر بوق نميزدند...شايد ماشين هايشان زياد بود كه خيلي صداي بوق مي آمد..فكر كنم عروسشان خيلي عروس بود كه ماشينهايشان اينقدر زياد بودند...
شايد هم ماشين هايشان اينقدر زياد نبودند...شايد فاميل زياد داشتند كه هركس يك بوق ميزد و صداي بوق ها زياد ميشدند...فكر كنم عروسشان خيلي عروس بود كه فاميلشان زياد بودو همه آمده بودندو هركس يك بوق ميزد.....شايد هم همه نيامده بودند شايددوست و آشنايشان بودند كه فاميل جلوه ميكردند..
فكر كنم عروسشان خيلي عروس بود كه دوست و اشنايشان هم آمده بودند و فاميل جلوه ميكردند و بوق هم ميزدند..شايد هم آشنايانشان بوق نميزدند..شايد آنها فقط كل ميكشيدند..فك كنم عروسشان خيلي عروس بود كه آشناهايشان برايش اينقدر كل ميكشيدند..شايد هم اينقدر كل نميكشيدند..شايد فقط بعضي ها كل ميكشيدند و صدايشان بلند بود و من فكر ميكردم خيلي ها كل ميكشند..
فكر كنم عروسشان خيلي عروس بود كه صداي كل فاميلشان اينقدر بلند بود...شايد هم...../بي خيال..ادامه دهم هم شما ديوانه ميشويد هم من...
:)...ممنون.
طنز نبودتبسم جان، يه طورايي گريه دارم بود!
هاجر جان طنز هميشه تو دلش غم داره:)
من خونده بودمش :) / قشنگ بود :)
چي؟!
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله مرداد ماه
vertical_align_top