سلام آبجيه من...
بت گفتم شفاهي.. اما بازم ميخوام بگم با کلمه کلمه ي پستت آه کشيدم.
حرافم.. امروز ساعت 4 قراره جونم به لبم بياد.قراره اشکو به زور تو چشمام خشک کنم که به قول بابا احساساتي نشم. قراره مرد بشم. قراره مردانه حرف بزنم. قراره عمق زخم دو ساله ام رو به تصوير بکشم. قراره در يک تا دوساعت بميرم و زنده شم. قراره...
حرافم..دلم ميخواد برگردم تهران. مثل اين 10 روزي که تهران بودم..
باز آرامشم داره متلاطم ميشه..
براي دلم دعا کن..براي دلت دعا ميکنم...
مگه نه اين که از مادر مهربون تر تويي
مگه خودت نگفتي
...منم بغضام جاريه جاريه....:((
كاش وراج رو ميشد ديد!