• وبلاگ : ســ ا مـــ ع ســــ و م
  • يادداشت : يک دفتر خواستگار !
  • نظرات : 1 خصوصي ، 17 عمومي
  • پارسي يار : 10 علاقه ، 26 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    من دوستتون درک ميکنم ... واقعا شرايط خوبي نيست ... ان شالله اوني که باب دلشونه بياد و خوشبخت شن ///
    + .(همان نقطه) 
    به قول بچه هيئتي ها:
    عجب داستاني شد اين سفر کربلا
    ( اهل روضه متوجه اند)
    تذکر : کامنت را درست زدم واشتباه نيست
    پاسخ

    عجب!
    هي گفتم خاطراتم رو هر جايي داستان نگفت بنويس :/
    :)))
    پاسخ

    : ) ))
    از وقتي که ديدم تصميمتان در مورد پاسخ دادن به کامنت ها عوض شده براتون کامنت ميزارم! اصلا کسي که به کامنت من پاسخ نده انگار به صورتم پنجول مي کشه!!!!
    خيلي خوب و خودماني بود. لبخند هايي که به لب ما نشست رو هديه مي کنم به دوست عزيزتان...
    پاسخ

    تشکر
    سلام.جالبه .
    پاسخ

    عليک السلام
    + تسنيم 
    :|
    خيلي خوبه که من در مورد اين مسائل باهات نحرفيدم تاحالا
    وگرنه معلوم نيس کي زندگي مارو هم بذاري تو وبلاگت:|
    پاسخ

    يادم باشه ازت حرف بکشم :)
    شرافت آدم چ جوري اينجوري به باد ميره اونوخ! :)
    پاسخ

    به راحتي :)
    تو اين اوضاع کمبود خواستگار که عموما دخترا مينالن چه اوضاع خوبي داره اين دوست شما!!! ميگم اگه آخر سر نتونست تصميم بگيره، قرعه بندازه
    پاسخ

    بگيد ماشالا ... دي :
    سلام :)
    جالب بود :))
    فقط واقعا اين مال دوستت بود يا داستان تخيلي ؟:))
    تازشم اصلا هم شرافتي به باد ندادي ! کلي هم براش افتخار اميزه اين همه خواستگار داشتن ! مخصوصا تو اين دوره زمونه :)
    پاسخ

    سلام. دي : خدايييششش واقعي بود . :)
    سلام
    هر چي قسمته و خير انشالله...
    پاسخ

    سلام.
    مبارکه
    ان شاالله بسلامتي و دل خوش
    پاسخ

    تشکر
    دوستت کي بوده؟ من فکر کردم ماجراي خواستگارهاي ِ خودتونه:)
    .
    همداني ها خيلي خوبند حتما بله رو بوگو
    پاسخ

    عرض کردم که مربوط به دوستمه:-)
       1   2      >