ماه من!غصه اگر هست، بگو تا باشد!معني خوشبختي،بودن اندوه است ...!اين همه غصه و غم، اين همه شادي و شورچه بخواهي و چه نه! ميوه يک باغندهمه را با هم و با عشق بچين ...ولي از ياد مبر؛پشت هر کوه بلند، سبزه زاري است پر از ياد خداو در آن باز کسي مي خواند؛که خدا هست، خدا هستو چرا غصه؟! چرا؟!؟
سلام دوست عزيز وبلاگت قشنگه منتظر مطالب بعديت هستم
گفتند : «کلاغ»، شادمان گفتم : «پر»گفتند : «کبوترانمان»، گفتم : «پر»گفتند : «خودت»، به اوج انديشيدمدر حسرت رنگ آسمان گفتم : «پر»گفتند : «مگر پرنده اي؟»، خنديدمگفتند : «تو باختي» و من رنجيدمدر بازي کودکان فريبم دادنداحساس بزرگ پر زدن را چيدمآنروز به خاک آشنايم کردنداز نغمه پرواز جدايم کردند آن باور آسماني از يادم رفت در پهنه اين زمين رهايم کردند گفتند : «پرنده» ، گريه ام را ديدندديوانه خاک بودم و فهميدندگفتم که «نمي پرد» ، نگاهم کردندبر بازي اشتباه من خنديدند ...