ياد نماز سهراب ميفتم : من مسلمانمقبله ام يک گل سرخ جانمازم چشمه ، مهرم نوردشت سجاده ي من من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف سنگ از پشت نمازم پيداست ...همه ذرات وجودم متبلور شده است من نمازم را وقتي مي خوانم که اذانش را باد ،گفته باشد سر گلدسته ي سرو من نمارم را پي تکبيره الاحرام علف مي خوانم ..پي قدقامت موج....