منم تو فکه دقيقا همين حسو داشتم.
کفش هام رو هم در نيوردم. به دليل اينکه جورابم نو بود و خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد! اگر کفش هام رو در مي اوردم. الان مجبور بودم يه جوراب ديگه بخرم.
از اون همه حزن ساختگي هم حالم بد شده بود.... از ريتم موسيقي هم....
ولي وقتي دوستام گريه مي کردن و مي ديدم من جزو معدود افرادي هستم که نشستم و نگاه مي کنم... نگران خودم مي شدم که نکنه قسي القلب باشم...
نصف سفر داشتم خودخوري مي کردم...
چرا اين قدر حرف دل منو زدي؟