نه ديگه از من فرشته تر...
آهان... ياد يه چيزي افتادم. يکي از بچه هاي کلاسمون هست يه بار سر کلاس فيزيک کلي اظهار فضل کرد. اين قدر که من و هدي از خنده روده بر شده بوديم. داشت يکسري فرمول هاي جديد ارائه مي کرد و با افتخار مي گفت در زمينه سينماتيک چند تا فرمول جديد توليد فرموده. هر چي معلممون مي گفت بچه جون من اين فرمول رو خودم قبلا گفتم، چي مي گي تو؟ هي مي گفت نه اين جديده. اين بحث که تموم شد شروع کرد راجع به يکسري مسائل ديگه اظهار فضل کردن. تا جايي که من واقعا دلم رو گرفته بودم قاه قاه مي خنديدم. اون بنده خدا از همه جا بي خبر هم هي پشت سرش رو نگاه مي کرد. نمي فهميد ما داريم به چي مي خنديم. (ميز جلو نشسته بود) خلاصه کلاس که تموم شد معلممون يه چيزي گفت دوباره اين طرف يه چيز ديگه پروند. آخر من و هدي بهش گفتيم ببين تو هنوز اون فرمولت رو تقديم بشريت نکرديا و پقي زديم زير خنده! تازه فهميد داستان چيه و کلي اخم کرد و برگشت....
زنگ بعد بهش گفتم که فرشته ي منه. چون اگر اون نبود نمي دونستم مي خواستم به کي بخندم و ممکن بود از فشار افسردگي يه بلايي سرم بياد...
الان گفتي فرشته ياد فرشته خودمون افتادم! از اون روز به بعد اگر هر چي به غير از فرشته صداش کنم اخم مي کنه. خوشش اومده فکر کنم...