هلوع! چي چيو من شاهدم؟ غصه ي تو ك از دوريه من بود ناقلا:))

خيلي خوشگله :)دستت درد نکنه:)

مشهد رفتي خيلي دعامون کن خانمي

سلااااااام تبسم عزيزززز

ووووووووي....جه خوشتله.....خوش به حال ساقي

رفتي مشهد منو دعا کن مخصوصا اگه تونستي يه زيارت کوتاه برام بخون شايد قسمت منم شد اومدم

حالا کو تا بري مشهد!

زودتر بيا تهران مال منو بده!

آيکون زبون درازي به خانوم اميد المپياد ادبيات مدرسشون! :دي

هيييييعععع. . . ديشب کلي غجه خولدم که يه نقاشي واس من نکشيدي تبسم. . . :(
ساقي شاهده. . . :دي

ادبي نباشه يا باشه محلمون نميذاري سري بهم نمي زني جواب مشکلمو نميدي واي عجب آبجي بي معرفتي

فاصله غبطه تا حسادت مرز بين خود و خداست و من در اسارت خودم هستم و نياز به بهاري که به من تبسم کند صد حيف که او مرا نمي بيند

واي چه باحاله! قيافه‌ها رو!
مخصوصا اونجاش باحاله که انگشتاي پاي سمت چپيه از زير چادرش زده بيرون!
خيلي قشنگ کشيدي!

سلام مهربانم نقش بستن در تصوير کودکانه نگاه بزرگانه مي خواهد

که البته تصوري شاعرانه را نيز مي طلبد راستش را بخواهي حسادتم برانگيخته شد

:)

خيلي قشنگه..مث همه نقاشي هاي قبليت...فقط اين فرقش اينه که اين ي حس خاص توشه:)

عليك سلام
ئح؟ اون مال اولش بوده؟ منم ك سيو كردم داشت آدرس:دي

ميگم اون ور گفتي سيو نكنيد اين ور نگفتي! يني هر كي ميخاد سيو كنه بفرستمش اين ور؟:دي

به نام خدا

سلام

چقدر دلم مي خواست الآن جاي يکي از شخصيت هاي اين نقاشي بودم.. با همون حس خوش و بي دغدغگي دوران کودکي....

يادش به خير اون روزگار، فصل قشنگ کودکي
عروسکا زنده بودن، قبيله اي عروسکي

يادش به خير اون روزگار، فصل بهار و اطلسي
هنوز تنم پر نبود از، حس غريب بي کسي

قلبا از آهن نبودن، رفيقا دشمن نبودن، دنيا پر از قشنگي بود
سکوت ماه و پشت بوم، قصه هاي نيم تموم، خواباي خوب رنگي بود...

(شاعرش يادم نيست، اما با صداي مرحوم منوچهر طاهر زاده)

سلااااااااااااااااااااااااااام
قشنگه :)
منم نقاشي ميخواااااااااااااااااااااااااااااااااام :دي
فقط 1 سوال :
چرا هميشه دهن يکي از شخصيتاي نقاشيتون تا تو چشاش ادامه داره و انگشتاي پاش معلومه؟؟؟!!!
واقعا سواليه هاااااااااااا!!! :)))))
موفق باشيد :)